جدول جو
جدول جو

معنی توسیط

توسیط((تُ))
میانجی گری کردن، چیزی را از وسط دو نیم کردن
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با توسیط

توسیط

توسیط
در میان قرار دادن چیزی، چیزی را از وسط دونیمه کردن، میانجی کردن، واسطه ساختن
توسیط
فرهنگ فارسی عمید

توسیط

توسیط
اندر میان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در میان آوردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در میان قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، وسیط و میانجی شدن. (از اقرب الموارد). واسطه شدن:
زآنکه نفع نان در آن نان داد اوست
بدهدت آن نفع بی توسیط پوست.
مولوی.
، به دو نیم کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). به دو نیم بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکم دریدن. دریدن شکم، کشتن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فامر به فوسط فخرج اللبن من مصرانه. (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). و دخلت علیه یوماً و هو یرید توسیط رجل من الکفار فقلت له باﷲ لاتفعل ذلک فانی مارأیت احداً قط یقتل بمحضری. (ابن بطوطه، ایضاً)
لغت نامه دهخدا