معنی ترسیم - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ترسیم
ترسیم
- ترسیم
- نشانه کردن و نیک نوشتن، نقش کردن، جامه را مخطط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیم
- ترسیم
- ملازمان تمغادار، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترسیم
- ترسیم
- جامه بخط کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن. (آنندراج). مبالغۀ رَسْم. (زوزنی) ، نشانه کردن و نیک نوشتن. (آنندراج). نشان گذاشتن و نقش کردن. (فرهنگ نظام) ، گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد) ، گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خطوط خفیه کشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
ترسیم
- ترسیم
- تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن، کشیدن، رسم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد