درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، سندر، غان
درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشِه، سَندِر، غان
درختی است و در دره های فرعی رود خانه کرج است، نام این درخت دردرۀ شهرستانک، توس است و آن را سندر، غان، غوش، غوشه، تیس و تامول نیز نامند، علمای گیاه شناسی پیش از پروفسور گااوبا، این درخت را در نباتات ایران نام نبرده اند و گااوبا، بار اول بیشه ای از آن در درۀ غربی شهرستانک که به جادۀ چالوس می پیوندد یافته است، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 186 و 187 شود زمین صلب و سخت، (ناظم الاطباء)
درختی است و در دره های فرعی رود خانه کرج است، نام این درخت دردرۀ شهرستانک، توس است و آن را سندر، غان، غوش، غوشه، تیس و تامول نیز نامند، علمای گیاه شناسی پیش از پروفسور گااوبا، این درخت را در نباتات ایران نام نبرده اند و گااوبا، بار اول بیشه ای از آن در درۀ غربی شهرستانک که به جادۀ چالوس می پیوندد یافته است، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 186 و 187 شود زمین صلب و سخت، (ناظم الاطباء)
پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گویند، (فرهنگ رشیدی)، نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ایران کاوس و کیقباد و کیخسرو اسپهبدی داشته، و وی مردی سرکش و تندخو بوده و به خشونت طبع مشهور بوده چنانکه وقتی کیکاوس با رستم تغیری کرده و به توس گفته که رستم را بر دار کن، او نیز بی عذر دست رستم را گرفته که بیرون برد ... دیگر آنکه هنگام مأموریت به توران به سفارش کیخسرو بایستی از راه کلات جرم نرود زیرا که فرود، برادر کیخسرو که از دخترپیران ویسه بود در آنجا منزل داشت، مبادا مایۀ فتنه و فسادی گردد معهذا از آن راه رفته و فسادی در میان تاخته تا کار بجایی رسید که جنگی بزرگ واقع شد و فرود، کشته گردید ...، گویند شهر توس خراسان از ابنیۀ اوست، (انجمن آرا) (آنندراج)، خطۀ توس بناکردۀ اوست و بنام خود مسمی کرده و طوس معرب اوست و متأخرین قطع نظر از تعریب کرده، به هر دو معنی طوس گویند بجهت دفع اشتباه و ملاحظۀ اصل فرس نمی کنند، (فرهنگ رشیدی)، رجوع به طوس و یسناص 51 و 55 و فرهنگ ایران باستان ص 249 و 251 شود
پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گویند، (فرهنگ رشیدی)، نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ایران کاوس و کیقباد و کیخسرو اسپهبدی داشته، و وی مردی سرکش و تندخو بوده و به خشونت طبع مشهور بوده چنانکه وقتی کیکاوس با رستم تغیری کرده و به توس گفته که رستم را بر دار کن، او نیز بی عذر دست رستم را گرفته که بیرون برد ... دیگر آنکه هنگام مأموریت به توران به سفارش کیخسرو بایستی از راه کلات جرم نرود زیرا که فرود، برادر کیخسرو که از دخترپیران ویسه بود در آنجا منزل داشت، مبادا مایۀ فتنه و فسادی گردد معهذا از آن راه رفته و فسادی در میان تاخته تا کار بجایی رسید که جنگی بزرگ واقع شد و فرود، کشته گردید ...، گویند شهر توس خراسان از ابنیۀ اوست، (انجمن آرا) (آنندراج)، خطۀ توس بناکردۀ اوست و بنام خود مسمی کرده و طوس معرب اوست و متأخرین قطع نظر از تعریب کرده، به هر دو معنی طوس گویند بجهت دفع اشتباه و ملاحظۀ اصل فرس نمی کنند، (فرهنگ رشیدی)، رجوع به طوس و یسناص 51 و 55 و فرهنگ ایران باستان ص 249 و 251 شود
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسه
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسِه
چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از آنندراج). و ساده زیر سرگذاشتن. (از اقرب الموارد). بالین گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). بالش قرار داده شدن. تکیه کردن و گذاشتن سر خود را بر بالش. (ناظم الاطباء) ، ملازم و به جد شدن به چیزی. (آنندراج) ، خوار کردن و به زیر انداختن، چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از آنندراج). و ساده زیر سرگذاشتن. (از اقرب الموارد). بالین گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). بالش قرار داده شدن. تکیه کردن و گذاشتن سر خود را بر بالش. (ناظم الاطباء) ، ملازم و به جد شدن به چیزی. (آنندراج) ، خوار کردن و به زیر انداختن، چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پوست چیزی واشدن. (تاج المصادر بیهقی). پوست از چیزی واشدن. (زوزنی). پوست از سر ریش بازشدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تقشقش و تقشر پوست. (از اقرب الموارد) ، وسف پیدا شدن در شتر، یا در فراخی رسیدن شتر و فربه گردیدن آن، افتادن پشم کهنه و برآمدن پشم نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پوست چیزی واشدن. (تاج المصادر بیهقی). پوست از چیزی واشدن. (زوزنی). پوست از سر ریش بازشدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تقشقش و تقشر پوست. (از اقرب الموارد) ، وسف پیدا شدن در شتر، یا در فراخی رسیدن شتر و فربه گردیدن آن، افتادن پشم کهنه و برآمدن پشم نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)