جدول جو
جدول جو

معنی توختن - جستجوی لغت در جدول جو

توختن
دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر
کشیدن
جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
تصویری از توختن
تصویر توختن
فرهنگ فارسی عمید
توختن
(گُ دَاَ تَ)
توزیدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). این لغت از اضداد است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). خواستن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). جستن. (برهان). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نمودن. (ناظم الاطباء). مصدر دوم آن توزش است. توختم، توز: کین توختن. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
یکایک همه نام و کین توختیم
همه شهر آباد او سوختیم.
فردوسی.
چو تو ساز گیری به کین توختن
سپاهت کند غارت و سوختن.
فردوسی.
به رهّام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد راروان
برو با سواران سوی میسره
بکردار نوروز هور از بره
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان از یلان رزم توز.
فردوسی.
مظفری که به اندیشه کین تواند توخت
ز پیل آهن یشک و ز شیر آهن خای.
فرخی.
چون چنان گشت که در دست عنان تاند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
چنان گشاید و کین توزد و عدو شکرد
به تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ.
فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چون باد بدو درنگرد دلش بسوزد
با کینۀ دیرینه ازو کینه نتوزد.
منوچهری.
اگر بخشائی از من بستر و گاه
چرا گیری ازو مشتی جو و کاه
بمشتی کاه وی را میهمان کن
به جان توزی دلم را شادمان کن.
(ویس و رامین).
اگرچه دلش بر رامین همی سوخت
ز رشک رفته در دل کین همی توخت.
(ویس و رامین).
زمانی ز کین پدر توختن
نیاسودی از غارت و سوختن.
(گرشاسبنامه).
به تیغ و سنان هر کجا کینه توخت
گهی دل درید و گهی سینه سوخت.
(گرشاسبنامه).
همه یاد دار آنچت آموختم
که من کین بدین چاره ها توختم.
(گرشاسبنامه).
شاه رومی چون هزیمت شد ز ما
شاه زنگی کینه خواهد توختن.
ناصرخسرو.
گفت از افراسیاب ترک، کینۀ پدر خواهیم توخت. (فارسنامۀ ابن البلخی). به قوت و پادشاهی تو کینه از افراسیاب بتوزیم. (فارسنامۀ ابن البلخی). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه).
زمانه بادز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم.
سوزنی.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مباد از پی وصل تو کین توز پدر.
سوزنی.
خواه اسب جفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خواه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از پی کین توختن از خصم تو
آب زره دارد و آتش سنان.
خاقانی.
از دود جگر سلاح کردم
تا کین دل از فلک بتوزم.
خاقانی.
ای شاه زخصم ملک کین باید توخت
وین قاعده زآفتاب باید آموخت.
؟ (از جهانگشای جوینی).
- جان توختن، جان خواستن. خواهانی.
- جنگ توختن، جنگ جستن. جنگ خواستن.
- رزم توختن، رزم خواستن. جنگ توختن.
- کین توختن، کینه توختن.
- کینه توختن، کینه جستن. کینه خواستن.
، گزاردن. (اوبهی). گزاردن وام و جز آن... (فرهنگ رشیدی). گزاردن و واپس دادن چیزی به صاحب اعم از اینکه قرض و وام باشد یا امانت. (برهان). ادا کردن و واگزاردن. (آنندراج). ادا کردن. (از انجمن آرا). ادا نمودن. (از غیاث اللغات). چیزی که از کسی رسیده باشد باز بدو رسانیدن. (شرفنامۀمنیری). واپس دادن و ادا کردن وام... (ناظم الاطباء). قضا کردن. گزاردن وامی را. پرداختن. ادا کردن. گذاشتن، پرداختن دین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بجمله خواهم یک ماهه بوسه از تو بتا
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی.
رودکی.
نز شره گنج خواسته توزی
بل کز آن وام سائلان توزی.
شاکر بخاری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بتوزیم وام کسی کش درم
نباشد دل خویش دارد به غم.
فردوسی.
هنرهای شاهانش آموختم
از اندرز وام خرد توختم.
فردوسی.
چنین گفت از هرکه آموختم
همی وام جان و خرد توختم.
فردوسی.
چوگوئی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار.
فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دل بر تمام توختن وام، سخت کن
با این دو وام دار، ترا کی رود دلام ؟
ناصرخسرو (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تا زیم، وام بر او توزم
به دعائی که بی ریا باشد.
ابوالفرج رونی.
ز وام شاهی تو صد یکی نتوخت از آنک
بر این مزور فیروزه فام، داری فام.
مسعودسعد.
این نه از وام توختن باشد
بی نیازی فروختن باشد.
سنائی.
عقل حقش نتوخت، گرچه بتافت
عجز در راه او شناخت شناخت.
سنائی.
چند باشی روز و شب دلسوز و بدساز ای پسر
فام شادی توز و اسب بی غمی تاز ای پسر.
ادیب صابر.
خاقانی وام غم نتوزد چه کند
چون گفت بلاست بس ندوزد چه کند
شمع از تن و سر، درنفروزد چه کند
جان آتش و دل پنبه، نسوزد چه کند؟
خاقانی.
ایا ستوده بزرگی که وام شکر ترا
زبان بندۀ تو، توختن نمی داند.
رضی الدین (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ما به کدام آبرو ذکر وصالت کنیم
شکر وصالت هنوز می نتوان توختن.
سعدی.
، فروکردن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
چاهیست در رهت که پدرت اندر او فتاد
تا توختی در او چو پدر، تو مکابره.
ناصرخسرو.
خلق اگر در تو توخت ناگه خار
تو گل خویش ازو دریغ مدار.
سنائی (از فرهنگ جهانگیری).
، کشیدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء) :
فرائین چو تاج کیان برنهاد
همی گفت چیزی کش آمد بیاد
همی گفت شاهی کنی یک زمان
نشینی بر تخت زر شادمان
به از بندگی توختن شست سال
پراکنده گنج و برآورده یال.
فردوسی.
به جلالت، عنان دولت توز
به سعادت، بساط فخر سپر.
مسعودسعد.
، جمع نمودن و اندوختن و حاصل کردن. (برهان). جمع کردن. (آنندراج) (ازغیاث اللغات). اندوختن و یافتن و فراهم کردن بتدریج. (ناظم الاطباء). حاصل کردن. (آنندراج). جمع نمودن. (انجمن آرا). اندوختن. گرد کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دوختن. (برهان) (ناظم الاطباء). بخیه کردن، نمودن و آشکار کردن و گستردن. (ناظم الاطباء) ، معین در حاشیۀ برهان آرد: پهلوی ’توختن’ (کفاره دادن) ، اوستایی ’چی’ (کفاره دادن) ، توجشن (مجازات، کفاره) ، ارمنی ’تویژ’ (ضرر، کفاره) ، ’توگن’، ’توژم’ (مجازات کردن) ، ’توژیم’ (پرداختن، کفاره دادن). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
توختن
جستجو نمودن، آروز کردن
تصویری از توختن
تصویر توختن
فرهنگ لغت هوشیار
توختن
((تَ))
جستن، خواستن، گزاردن، ادا کردن، به دست آوردن، اندوختن
تصویری از توختن
تصویر توختن
فرهنگ فارسی معین
توختن
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توزیدن
تصویری از توختن
تصویر توختن
فرهنگ فارسی معین
توختن
جبران کردن
تصویری از توختن
تصویر توختن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاختن
تصویر تاختن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، تکیدن، پو گرفتن، پوییدن
دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن
حمله بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده
سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن
تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت
کنایه از تباه شدن، از بین رفتن
کنایه از باختن در بازی
ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن، آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن، به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن، جنگ کردن، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
توختن. (برهان قاطع). جمع کردن. اندوختن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
مشتعل ساختن، آتش گرفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
حمله بردن، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخته
تصویر توخته
گزارده، ادا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوختن
تصویر بوختن
نجات دادن (مخصوصا از دوزخ) رهایی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوختن
تصویر هوختن
برکشیدن بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخته
تصویر توخته
((خِ یا خْ تِ))
جسته، ادا شده، گزارده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
((تَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
((تَ))
تند رفتن، دویدن، هجوم کردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
((تَ))
آتش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
حمله، حمله کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
Sew, Stitch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
coudre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
nähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
szyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
缝纫 , 缝
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
costurar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
cucire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
coser
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
naaien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
menjahit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی