جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با توخته

توخته

توخته
اداکرده. گزارده. (برهان) (آنندراج). اسم مفعول از توختن. (حاشیۀبرهان چ معین). اداشده. (ناظم الاطباء) :
وامی است دوست را ز ره عشق بر تو جان
لیکن مباد توخته صدسال وام تو.
سنائی.
خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود
نه مراکام روا و نه ترا توخته وام.
سوزنی.
فام داری دارم از سرمای دی
فام او خواهم به آتش توخته.
سوزنی.
بر درش بود آن غریب آموخته
وام بی حد از عطایش توخته.
مولوی.
، جمعنموده و حاصل کرده. (برهان) (آنندراج). فراهم شده و یافته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) : و اندوخته و توختۀ اسلاف... در وجوه اخراجات صرف می کرد. (زبده التواریخ حافظ ابرو).
خلقی ز بذل شاملت ارزاق توخته
جوقی ز عدل کاملت آرام یافته.
مجد همگر.
، کشیده. (برهان) (آنندراج). کشیده شده، گسترده، دوخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تاخته

تاخته
دویده، دوانیده (اسب و مانندآن)، غارت شده، ریخته (خون ادرار و مانند آن)، تافته تابیده (ریسمان ابریشم)، بتاخت
فرهنگ لغت هوشیار

سوخته

سوخته
هر چیز آتش گرفته محترق، آزار کشیده محنت رسیده (از حوادث دوران عشق)، لته ورکوی آتش گرفته که بدان آتش از آتش زنه گیرند حراقه، (در عثمانی) طالب علم، جمع سوختگان، محترق سوختنن، ثفل شراب
فرهنگ لغت هوشیار