جدول جو
جدول جو

معنی توخ - جستجوی لغت در جدول جو

توخ
تاخ، از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا
تصویری از توخ
تصویر توخ
فرهنگ فارسی عمید
توخ
درخت گزنه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توخ
(تَ)
فرورفتن انگشت در چیزی نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توخ
تاقوت
تصویری از توخ
تصویر توخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توخچه
تصویر توخچه
جایی که در دیوار برای گذاشتن چیزی درست کنند، طاقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توختن
تصویر توختن
دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر
کشیدن
جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَزْ زُ)
جستن. (زوزنی). صواب جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تحری. تطلب. طلب افضل در خیر. رای صواب ترین جستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به شرایط موافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47) ، خشنودی خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن. (آنندراج) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آهنگ کردن به چیزی، خیر باشد یا شر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
ناگوارد آمدن. (تاج المصادربیهقی). گران و ناگوارد گشتن طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
بمعنی کشیدن باشد مطلقاً. (برهان) (آنندراج). رسم و کشیدگی و نقش. (ناظم الاطباء). رجوع به تخشیدن و لسان العجم شعوری ج 1 ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توختن
تصویر توختن
جستجو نمودن، آروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
بی مغز، دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخته
تصویر توخته
گزارده، ادا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخیش
تصویر توخیش
افسار پذیری پیروی کورکورانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخم
تصویر توخم
ناگواردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخی
تصویر توخی
صواب جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخته
تصویر توخته
((خِ یا خْ تِ))
جسته، ادا شده، گزارده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توختن
تصویر توختن
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توختن
تصویر توختن
((تَ))
جستن، خواستن، گزاردن، ادا کردن، به دست آوردن، اندوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
آن چه درونش خالی است، پوک، مقابل تو پر، بی ارزش، پوچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توختن
تصویر توختن
جبران کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
کاواک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
Hollow, Vacuous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
Hollow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
выемка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
пустой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
aushöhlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
hohl, leer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
висвердлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
порожній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
wydrążyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
pusty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توخالی کردن
تصویر توخالی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
空的 , 空虚的
دیکشنری فارسی به چینی