- تو
- داخل
معنی تو - جستجوی لغت در جدول جو
- تو
- ضمیر منفصل مفرد مخاطب
- تو
- اندرون، میان و درون چیزی، لای چیزی
تو بر تو: تو در تو، تو به تو، دارای تاها یا لاهای متعدد، لا به لا، لا بر لا، تا بر تا، پیچ در پیچ، درهم و برهم
- تو
- برکه، تالاب
تابش هایی که از یک منبع تابنده مانند خورشید و آتش و لامپ پراکنده می شود، تاب، تف
- تو
- ضمیر دوم شخص مفرد، ضمیر منفصل مفرد مخاطب
- تو
- اندرون، درون چیزی
- تو
- لب رفتن مأیوس شدن، دمق شدن
- تو ((تُ))
- ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد
- تو ((تَ یا تُ))
- تابش، فروغ، حرارت، تاب، پیچ، برکه، تالاب
- تو ((~. رَ تَ))
- پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال، مجازاً دمق شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
جانوری دریایی با بدنی مدور که در بستر دریا زندگی می کند، گردی که از آن به عنوان سرمه استفاده میکنند
دشنام، ناسزا
دالان، دالانه
زایور، سازنده
زادوری
فراوری، فرآوری، زاستن، زایوری، ساخته، فراورده