جوان پرگوشت نازک اندام. بهکنه مؤنث. ج، بهاکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض و غضه. و بعضی بهکل و بهکله گویند. (از اقرب الموارد) ، منحل شدن جمعیت خاصه حزب: بهم خوردن تعزیه. بهم خوردن مجلس. بهم خوردن وضع، آشوب شدن مزاج: بهم خوردن حال شخص. (فرهنگ فارسی معین). - بهم خوردن مینا، کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد. (آنندراج) : بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم. اثر (از آنندراج). - بهم خوردن وضع، دگرگون شدن وضع. (آنندراج) : دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه. محسن تأثیر (از آنندراج)
جوان پرگوشت نازک اندام. بهکنه مؤنث. ج، بهاکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض و غضه. و بعضی بهکل و بهکله گویند. (از اقرب الموارد) ، منحل شدن جمعیت خاصه حزب: بهم خوردن تعزیه. بهم خوردن مجلس. بهم خوردن وضع، آشوب شدن مزاج: بهم خوردن حال شخص. (فرهنگ فارسی معین). - بهم خوردن مینا، کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد. (آنندراج) : بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم. اثر (از آنندراج). - بهم خوردن وضع، دگرگون شدن وضع. (آنندراج) : دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه. محسن تأثیر (از آنندراج)
بمانندبهکنه (زن نازک اندام نرم تن جوان و شاداب) راه رفتن زن کلان سرین در راه رفتن خویش. (از قطر المحیط). بهکنه گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبهکنت فی مشیتها، یعنی همچو زنان بهکنه رفت. (منتهی الارب)
بمانندبهکنه (زن نازک اندام نرم تن جوان و شاداب) راه رفتن زن کلان سرین در راه رفتن خویش. (از قطر المحیط). بهکنه گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبهکنت فی مشیتها، یعنی همچو زنان بهکنه رفت. (منتهی الارب)
دهی از دهستان سماق، بخش چگنی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و معتدل است و 480 تن سکنه دارد. آب آن از سراب رفسنجان و محصول آنجا غلات و لبنیات است و مردم آنجا به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و در چادر و خانه ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان سماق، بخش چگنی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و معتدل است و 480 تن سکنه دارد. آب آن از سراب رفسنجان و محصول آنجا غلات و لبنیات است و مردم آنجا به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و در چادر و خانه ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
به شگفت آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعجب. (اقرب الموارد) ، اندیشیدن و پشیمان شدن و دریغ خوردن و اندوهگین شدن بر گذشته، به گمان حصول آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : بقی قومه یتفکنون، و قیل تندم. (اقرب الموارد)
به شگفت آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعجب. (اقرب الموارد) ، اندیشیدن و پشیمان شدن و دریغ خوردن و اندوهگین شدن بر گذشته، به گمان حصول آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : بقی قومه ُ یتفکنون، و قیل تندم. (اقرب الموارد)