جدول جو
جدول جو

معنی تهکن - جستجوی لغت در جدول جو

تهکن(تَ زَ لُ)
پشیمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشیمان شدن مثل تهکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تهکن
پشیمانی
تصویری از تهکن
تصویر تهکن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمکن
تصویر تمکن
توانایی پیدا کردن، جای گرفتن، جاگیر شدن، جاه و مقام یافتن، دارای مقام و منزلت شدن، پابرجا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکن
تصویر ترکن
ترکان، عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
استهزا کردن، خشم گرفتن، تکبر کردن، بر فوت چیزی پشیمانی خوردن، فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ)
جوان پرگوشت نازک اندام. بهکنه مؤنث. ج، بهاکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض و غضه. و بعضی بهکل و بهکله گویند. (از اقرب الموارد) ، منحل شدن جمعیت خاصه حزب: بهم خوردن تعزیه. بهم خوردن مجلس. بهم خوردن وضع، آشوب شدن مزاج: بهم خوردن حال شخص. (فرهنگ فارسی معین).
- بهم خوردن مینا، کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد. (آنندراج) :
بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش
میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم.
اثر (از آنندراج).
- بهم خوردن وضع، دگرگون شدن وضع. (آنندراج) :
دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح
تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اخترگویی کردن. (تاج المصادر بیهقی). فالگویی کردن و فالگو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبیه گفتار کاهنان گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمانندبهکنه (زن نازک اندام نرم تن جوان و شاداب) راه رفتن زن کلان سرین در راه رفتن خویش. (از قطر المحیط). بهکنه گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبهکنت فی مشیتها، یعنی همچو زنان بهکنه رفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیچاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). درویش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسکین شدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مانند مسکین گشتن: تسکین الرجل، اذا تشبه بالمسکین. (منتهی الارب). مانند مسکین گشتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمسکن شود، مطمئن شدن و وقار یافتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دهی از دهستان سماق، بخش چگنی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و معتدل است و 480 تن سکنه دارد. آب آن از سراب رفسنجان و محصول آنجا غلات و لبنیات است و مردم آنجا به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و در چادر و خانه ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت است که در شهرستان سیرجان واقع است و دارای 600 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باشکنج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نوردناک گردیدن شکم و توبرتو شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
تمکن. (تاج المصادر بیهقی). جای گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ هَْ هَُ)
شکسته و ویران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیران شدن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فروریختن چاه و مانندآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خندستانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خندستانی کردن، یعنی مسخرگی کردن. (مجمل اللغه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فسوس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فسوس. لاغ. (یادداشت ایضاً) : زبان تحکم و تهکم در وی کشیدند و گفتند خداوندگار تو درمحال سعی می کند و بر باطل سخن می گوید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 133) ، پیاپی نیزه زدن، خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکبرکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). سخت به خشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پشیمانی خوردن بر فوت کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار باریدن که فوق طاقت باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باران بسیار که برداشت نشود (؟). (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَهَْ هَُ)
فروهشته شدن بندهای زن، کلان گردیدن پستان زن چون به زادن نزدیک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
شگفت نمودن و سرگشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
به شگفت آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعجب. (اقرب الموارد) ، اندیشیدن و پشیمان شدن و دریغ خوردن و اندوهگین شدن بر گذشته، به گمان حصول آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : بقی قومه یتفکنون، و قیل تندم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان عربستان است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و 558 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و دلگیر و ملول. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهکن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار گردیدن و صاحب وقار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روزه هندوان برهمایی: الا تا مومنان گیرند روزه الا تا هندوان گیرند لگهن. (منوچهری د چا 60: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
شکسته و ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکن
تصویر تمکن
جای گرفتن، بر پای بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکن
تصویر تفکن
تعجب، بشگفت آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعکن
تصویر تعکن
تو در تویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکن
تصویر تسکن
بیچاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکن
تصویر ترکن
استوار گردیدن و صاحب وقار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهک
تصویر تهک
خالی تهی، برهنه عریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
((تَ هَ کُّ))
دست انداختن، خشم گرفتن، پشیمانی خوردن، ویران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمکن
تصویر تمکن
((تَ مَ کُّ))
جاگیر شدن، دارای جاه و مقام شدن، توانا شدن
فرهنگ فارسی معین
تعین، تمول، تنعم، توانگری، ثروت، دارایی، دولت، مال، مکنت، منال
متضاد: افلاس، تهیدستی، فقر، جاه، مقام، منزلت، توانایی، قدرت
متضاد: ناتوانی، جاگرفتن، جاگیر شدن، منزلت یافتن، جاه ومقام یافتن، توانا شدن
متضاد: ناتوان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر، دست انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی از تیغه های نی و نیز سبدی که بر روی مرغ کرچ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
مخالف صاف و روشن، کرد، کبود، گل آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
خستگی، فرسودگی
دیکشنری اردو به فارسی