جدول جو
جدول جو

معنی تهشیم - جستجوی لغت در جدول جو

تهشیم(تَ زَءْ ءُ)
گرامی کردن و بزرگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تهشیم
گرامیداشت
تصویری از تهشیم
تصویر تهشیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهدیم
تصویر تهدیم
ویران ساختن بنا
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
ابن بشیر. محدث است. (منتهی الارب). مکنی به ابومعاویه، تابعی است. (یادداشت مؤلف). هشیم بن بشیر سلمی مکنی به ابومعاویه، فقیهی است از اصحاب حدیث که در سال 183 هجری قمری به بغداد درگذشته و او راست: کتاب السنن، در فقه. کتاب التفسیر. کتاب القراآت. (ابن الندیم). در اصطلاح تاریخ اسلام، تابعی کسی است که پیامبر اسلام (ص) را ندیده، اما از اصحاب ایشان علم، حدیث و سنت را فراگرفته است. تابعین پل ارتباطی میان نسل پیامبر و نسل بعدی بودند و به همین دلیل در علم حدیث و تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند. بسیاری از محدثین بزرگ از جمله امام زهری و ابوحنیفه از جمله تابعین محسوب می شوند یا شاگرد مستقیم آن ها بوده اند.
مکنی به ابوعلی. از علمای نجوم و ریاضی. او راست: کتاب حرکت التفاوت. (از جهان دانش ص 84) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شکسته، سست اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است خشک که ریزه ریزه گردد، هر گیاه خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکسته شدن درخت از خشکی. (از اقرب الموارد) ، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، مهربان گشتن، خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استعطاف و ترضی. (اقرب الموارد) ، مهربان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تعطف. (اقرب الموارد) ، خوار و سست شدن شتر، شکستن و خوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اکرام و بزرگداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهمت نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَبْ بُ)
برانگیختن کسی را بر عشق و شیفتگی. (اقرب الموارد) ، رفتن به رفتاری نیکو. (از اقرب الموارد). رفتاری است نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُ)
بوی گوشت بگشتن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن گوشت و بوی گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آغازکردن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، در بدی شدن و درآویختن در آن، بلند گردانیدن ذکر کسی را، یقال: نشم اﷲ ذکره، زهانیدن زمین آب را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَعْ عُ)
سست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: مازال یهتمه بالضرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ حُ)
مبالغۀ هدم. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی). بسیار شکستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شکستن بنا و ویران کردن. (شدد للبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به هدم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ تُ)
پیر خرف گردانیدن، بزرگ گردانیدن، بزرگ داشتن، ریزه ریزه بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
سست شمردن کسی را، شادمان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ ءَ)
شیر اندک فرودآوردن شترماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرود گفتن کسی را، مغنی گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باران سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
غنودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سر فرودافکندن و جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهوم. (اقرب الموارد). پینکی. پینکی رفتن. چرت زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تهوم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی شراب در خیشوم کسی رسیدن و مست گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، دگرگون شدن بوی گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برنجانیدن و تکلیف کردن. (زوزنی). تکلیف کردن بر کسی در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجانیدن و تکلیف کردن کسی را در کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نبشتن و نگار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به غضب آوردن کسی را. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تکلیف. (تاج المصادر بیهقی) ، آزار رسانیدن کسی را، شرمنده گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
مبالغۀ وشم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وشم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خال کوبیدن. کبودی زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گیاه برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهتیم
تصویر تهتیم
سست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیم
تصویر تحشیم
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدیم
تصویر تهدیم
ویران ساختن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیم
تصویر تهیم
کسی که باو تهمت زده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویم
تصویر تهویم
خوابیدن اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهشم
تصویر تهشم
مهربان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشیم
تصویر تجشیم
رنج رساندن رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشیم
تصویر هشیم
((هَ ش))
گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
((تُ))
خال کوبیدن
فرهنگ فارسی معین