جدول جو
جدول جو

معنی تنکا - جستجوی لغت در جدول جو

تنکا
نام قلعه ای قدیمی در تنکابن که در برخی از منابع از آن یاد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلکا
تصویر تلکا
(دخترانه)
در گویش مازندران گلابی وحشی جنگلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توکا
تصویر توکا
(دخترانه)
پرنده ای از خانواده گنجشک با منقاری باریک وتنی رنگارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خنکا
تصویر خنکا
سرمای ملایم و مطبوع، خنکی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنها
تصویر تنها
تک، یگانه، یکه، کسی که همدم و هم صحبت نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکار
تصویر تنکار
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، بورق، تنگار، بورک، بوره، بورات دوسود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکا
تصویر توکا
پرنده ای کوچک و آوازخوان با منقار باریک و پرهای رنگین، باسترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکر
تصویر تنکر
ناشناس بودن، خود را ناشناس نمودن، به حال زشت و ناخوش درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
نوعی کرم انگلی دراز و نواری شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می شود، کرم کدو، کدودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، زیرشلواری کوتاه مردانه، شلوار کوتاه زنانه، قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته می شود، قطعۀ فلز نازک و پهن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
به دوشیدن سختی کردن بر ستور. (منتهی الارب). نکع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سستی کردن در حاجت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دارویی باشد که طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را بدان پیوند کنند و آن معدنی و مصنوعی هر دو می باشد، معدنی از چشمه برمی آید و مانند برف و یخ، و مصنوعی آنست که یک جزو نمک و یک جزو قلیا و سه جزو بوره در دیگ ریزند و شیر گاومیش، آن مقدار که اجزاء را بپوشاند، در دیگ کنند و چندان بجوشانند که سخت شود و آنرا بعربی ملح الصناعه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا). و اشه که معرب آن اشق است همین خاصیت و طبیعت دارد، از برهان نقل شد، در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). دوایی است که به هندی سها گویند و بکاف عربی دیده نشده. (از مدار و برهان از غیاث اللغات) (آنندراج). دارویی که بوره نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی است از نمک بورقی و آن به ذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شود و مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بحرالجواهر و ترجمه ضریر انطاکی ص 100 و نزهه القلوب و الجماهر ص 254 شود
لغت نامه دهخدا
نوعی است از نمک بورقی و آن بذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شودو مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنکا
تصویر لنکا
روسی کرجی بلم
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از تیره گنجشکان جزو دسته مخروطی نوکان دارای پرهای سبز رنگ و خاکستری که در حوالی بحر الروم و امریکای مرکزی و شمال ایران وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناختگی، پژواگنی ناشناس بودن خود را ناشناس نشان دادن ناشناس شدن، از حالی بحالت زشت و ناخوش در آمدندگرگون گشتن، ناشناختگی، جمع تنکرات
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار کوتاه (تاسر زانو) قسمت پائین در و پنجره که از تخته ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرد تک و منفرد و یگانه و مجرد، یکه، واحد، احد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
فرانسوی کرم کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنها
تصویر تنها
((تَ))
یگانه، بدون همراه و همدم، فقط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ کِ یا کَ))
قرص رایج از زر و سیم و مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ نَ کُّ))
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، شلوار کوتاه زنانه یا مردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکر
تصویر تنکر
((تَ نَ کُّ))
ناشناس بودن، به حال زشت و ناخوش درآمدن
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای از راسته گنجشکان با منقاری مخروطی شکل دارای پرهایی به رنگ سبز و خاکستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنها
تصویر تنها
Alone, Single, Lonely, Sole, Solitarily, Solitary, Unaccompanied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنها
تصویر تنها
seul, solitaire, unique, solitairement, non accompagné
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنها
تصویر تنها
allein, einsam, einzeln, einzig, unbegleitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنها
تصویر تنها
одинокий , єдиний , самотньо , без супроводу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنها
تصویر تنها
samotny, pojedynczy, jedyny, samotnie, bez towarzysza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنها
تصویر تنها
孤独的 , 单一的 , 唯一的 , 孤独地 , 无人陪伴的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنها
تصویر تنها
sozinho, solitário, único, solitariamente, não acompanhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنها
تصویر تنها
solo, solitario, singolo, unico, solitariamenta, non accompagnato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنها
تصویر تنها
solo, solitario, único, solitariamente, no acompañado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنها
تصویر تنها
одинокий , единственный , одиночно , без сопровождения
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنها
تصویر تنها
alleen, eenzaam, enkel, enig, onbegeleid
دیکشنری فارسی به هلندی