جدول جو
جدول جو

معنی تنوریگ - جستجوی لغت در جدول جو

تنوریگ(تَ)
به زبان پهلوی، سواره نظام زره پوش. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 233 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنتورید
تصویر تنتورید
محلول ید و الکل که برای ضدعفونی و التیام روی زخم می مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناوری
تصویر تناوری
تنومندی، فربهی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری یَ)
تنوری. طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تنوری شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ وَ جِ)
دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
دهی از دهستان کاغه است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 237 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
آنکه تنور سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنار. تنوری:
مه تنورگر از هجر خود چنانم سوخت
که آتش غم او مغز استخوانم سوخت.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به تنور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فی یَ)
تنوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مأخوذ از فرانسه و متداول در کتب علمی فارسی امروز، منسوب به تئوری. راجع و متعلق به علم نظری: احکام تئوریک هنگامی ارزنده اند که در عمل بکار آیند. رجوع به تئوری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریه. رجوع به تنور و تنوریه شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری ی)
تنار. تنورگر. (منتهی الارب). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افادۀ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنویض
تصویر تنویض
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریق
تصویر توریق
برگ کردن برگ بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریع
تصویر توریع
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
لوله حلبی که آهن سفید که روی سماور گذارند، لوله دود کش کارخانه و کشتی، سوراخ فوقانی آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد، جامه جنگ شبیه به جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
روشن کردن، روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویس
تصویر تنویس
جایگزینی جایگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویش
تصویر تنویش
نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورید
تصویر تورید
گلگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویل
تصویر تنویل
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویم
تصویر تنویم
خواب کردن خواب کردن خوابانیدن، یا تنویم مغناطیسی. هیپنوتیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوین
تصویر تنوین
منون کردن، نون ساکن که در آخر اسما خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوری
تصویر تصوری
انگاری منسوب به تصور. آنچه مبتنی بر تصور باشد، خیالی فرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
علم نظری، فرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریگ
تصویر انتریگ
فتنه و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوریک
تصویر تئوریک
((تِ ئُ))
مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیوریک
تصویر تیوریک
دیدمانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تنومندی، جسامت، فربهی، قوت، نیرومندی
متضاد: لاغری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نظری
متضاد: عملی
فرهنگ واژه مترادف متضاد