- تننده
- آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
معنی تننده - جستجوی لغت در جدول جو
- تننده ((تَ نَ دِ))
- بافنده، تارتن
- تننده
- بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه زند ضارب جمع زنندگان، بد زشت نامطبوع نفرت انگیز تنفر آور: چین لبهایش که دال بر قساوت و بیرحمی بود زننده تر شد، نوازنده ساز مطرب:) ابر زیر و بم شعرا عشی قیس زننده همی زد بمضرابها (عنابها) (منوچهری)، یا سخن زننده سخن درشت ناسزا دشنام
کسی که زبانش در سخن گفتن میگیرد آنکه حرف را نمیتواندا زمخرج ادا کند
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
بافته منسوج، پرده عکنبوت تار عنکبوت
تار تن، عنکبوت
کسی که کاری را انجام می دهد
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن،برای مثال ز باریکی و سستی هر دو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۰)
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن،
بافته شده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
کسی که چیزی را به چیز دیگر می زند، کنایه از زشت و ناپسند
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
Throbbing
Biting, Foul, Mordant
пульсирующий
острый , вонючий , едкий
pochend
bissig, faul
пульсуючий
різкий , смердючий , їдкий
pulsujący
gryzący, cuchnący, kąśliwy