جدول جو
جدول جو

معنی تنقیح - جستجوی لغت در جدول جو

تنقیح
پاکیزه کردن، خالص کردن، اصلاح کردن و پاکیزه کردن کلام از عیب و نقص
تصویری از تنقیح
تصویر تنقیح
فرهنگ فارسی عمید
تنقیح
پاکیزه کردن
تصویری از تنقیح
تصویر تنقیح
فرهنگ لغت هوشیار
تنقیح
((تَ))
پاکیزه کردن، اصلاح کردن کلام از عیب و نقص
تصویری از تنقیح
تصویر تنقیح
فرهنگ فارسی معین
تنقیح
اصلاح، پیراستگی، تهذیب، تصحیح، اصلاح کردن، پاکیزه گردانیدن، پیراستن، تهذیب کردن (کلام) ، خالص گردانیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
اصلاح کردن مال، اصلاح معیشت، تیمار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنقید
تصویر تنقید
انتقاد، تمیز دادن عیوب و محاسن کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
اماله کردن، لای روبی کردن قنات و راه آب، پاک کردن، پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
ناقص کردن، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیح
تصویر تلقیح
داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیف شدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف به منظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن، مایه کوبی، مایۀ درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده داخل کردن برای بارور شدن آن
تلقیح مصنوعی: داخل کردن منی در مهبل به وسیله ای غیر از مقاربت، برای باردار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کلید راست کردن بر در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چشم باز کردن سگ بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’فقحنا و صأصأتم’، ای فتحنا عیوننا و انتم حرکتم عیونکم بدون ان تفتحوها و مراده انا ابصرنا الحق و لما تبصروه، باز شدن گل، باز شدن برگ درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَوْ وُ)
سم تاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). به پیه گداخته استوار کردن سم را، به کلوخ و سنگ، اصلاح کردن حوض را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَتْ تُ)
گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گشن دادن خرمابن و مادیان را. (آنندراج) ، آبستن کردن باد درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح طب، کوبیدن آبله و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ ی ی)
رنگ برآوردن غورۀ خرما. (زوزنی). رنگ کردن غورۀ خرما و سرخ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
نیح اﷲ عظمه تنییحاً، سخت و قوی گرداند خدای استخوان او را، و ریزه ریزه کند (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانیحته بخیر، نبخشیدم او را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لانیح اﷲ عظامه، سخت و قوی نگرداند خدای استخوان او را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
اصلاح کردن مال را، یقال: فلان یرقح ماله و عیشه، ای یصلحه. (از اقرب الموارد). نیکویی سیاست و تیمار داشتن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به اصلاح آوردن معیشت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک و صاف کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تنقیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنقیث
تصویر تنقیث
به شتاب واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیب
تصویر تنقیب
کاوش، زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
اصلاح کردن مال را
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن، مایه زدن گشت دادن مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد، داخل کردن مایه آبله در بدن برای جلوگیری کردن از سرایت آن (اختصاصا)، مایه زدن واکسن زدن (مطلقا)، مایه کوبی، جمع تلقیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
پاک کردن، پاکی و صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیل
تصویر تنقیل
جا به جا شدن، شب چره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیط
تصویر تنقیط
پنده گذاری دیل گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیش
تصویر تنقیش
نقش کردن، نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیر
تصویر تنقیر
کند و کاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیذ
تصویر تنقیذ
رهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقید
تصویر تنقید
تمیز دادن عیوب و محاسن کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
((تَ))
کم شمردن، ناقص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقیط
تصویر تنقیط
((تَ))
حروف را نقطه دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
((تَ یِ))
پاک کردن، پاکیزه ساختن، لای روبی قنات و راه آب، وارد کردن داروی مایع به روده بزرگ از راه مقعد
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
بارور کردن درخت خرمای ماده به وسیله داخل کردن مایه خرمای نر به درون آن، واکسن زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
((تَ))
اصلاح کردن، نیکو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
انتقاد
دیکشنری اردو به فارسی