آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تنسخ. (از برهان). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد: این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامۀ نفیس که آنرا تن زیب گویند و مجازاً بمعنی تحفه و چیز نفیس و عجیب. در سراج نوشته که تنسوقات جمع تنسوق است و تنسوق معرب تنسخ است که بالفتح و سین مهملۀ مضموم و خای معجمه باشد، مفرس تنسکهه که لفظ هندی است بالفتح و سین مهملۀ مضموم وکاف عربی به های مخلوطالتلفظ و آن قسمی از جامۀ نفیس که از ملک بنگاله آورند چون جامۀ مذکور از تحفه های هندوستان است به مجاز هر تحفۀ نفیس را گفته اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه مغولی، هدیه. تحفه. سوقاتی. ج، تنسوقات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دستور. قانون. قاعده. تنسق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنسخ و تنسق و تنسوقات شود
مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تنسخ. (از برهان). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد: این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامۀ نفیس که آنرا تن زیب گویند و مجازاً بمعنی تحفه و چیز نفیس و عجیب. در سراج نوشته که تنسوقات جمع تنسوق است و تنسوق معرب تنسخ است که بالفتح و سین مهملۀ مضموم و خای معجمه باشد، مفرس تنسکهه که لفظ هندی است بالفتح و سین مهملۀ مضموم وکاف عربی به های مخلوطالتلفظ و آن قسمی از جامۀ نفیس که از ملک بنگاله آورند چون جامۀ مذکور از تحفه های هندوستان است به مجاز هر تحفۀ نفیس را گفته اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه مغولی، هدیه. تحفه. سوقاتی. ج، تنسوقات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دستور. قانون. قاعده. تنسق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنسخ و تنسق و تنسوقات شود
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولَک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
آهسته تیز دادن: نبق بالضرط تنبیقاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باد آهسته کردن از دبر. (آنندراج) ، نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسق و مرتب نوشتن کتاب را، فاسد شدن نخل و ریزه ماندن میوۀ آن چون کنار، به شرکت غرس کردن یک قسمت از وادی را. (از اقرب الموارد)
آهسته تیز دادن: نبق بالضرط تنبیقاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باد آهسته کردن از دبر. (آنندراج) ، نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسق و مرتب نوشتن کتاب را، فاسد شدن نخل و ریزه ماندن میوۀ آن چون کنار، به شرکت غرس کردن یک قسمت از وادی را. (از اقرب الموارد)
به نافقاء بیرون آمدن کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن یربوع از نافقاء خود. (از اقرب الموارد) ، درسوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن یربوع در نافقاء، ضد است. (از اقرب الموارد) ، نافقاء ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روایی دادن رخت و سعله را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به نافقاء بیرون آمدن کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن یربوع از نافقاء خود. (از اقرب الموارد) ، درسوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن یربوع در نافقاء، ضد است. (از اقرب الموارد) ، نافقاء ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روایی دادن رخت و سعله را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کمر بر میان کسی بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تا نیمۀ پشته و جزآن رسیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناطق گردانیدن خداکسی را. (از اقرب الموارد) ، استوار کردن میان به کمربند، و منه قوله: و نطق بالهول اغفالها، ای احاط بها الهول کالنطاق. (از اقرب الموارد)
کمر بر میان کسی بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تا نیمۀ پشته و جزآن رسیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناطق گردانیدن خداکسی را. (از اقرب الموارد) ، استوار کردن میان به کمربند، و منه قوله: و نطق بالهول اغفالها، ای احاط بها الهول کالنطاق. (از اقرب الموارد)
فراموش کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن و سبب فراموش کردن شدن. (ناظم الاطباء)
فراموش کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن و سبب فراموش کردن شدن. (ناظم الاطباء)
نرم و فروهشته گردیدن بن دندان. رجوع به تنسیع شود، بار برزدن درخت از بن سپس بریدن، شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نرم و فروهشته گردیدن بن دندان. رجوع به تنسیع شود، بار برزدن درخت از بن سپس ِ بریدن، شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب
مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب