جدول جو
جدول جو

معنی تنسق - جستجوی لغت در جدول جو

تنسق
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
فرهنگ فارسی عمید
تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن، نظم و ترتیب و هماهنگی یافتن
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
فرهنگ فارسی عمید
تنسق
(تَ سُ)
تنسوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گذر کرد بر خاطرم بارها
وز آن بود بر خاطرم بارها
که ازبهر فرزند فرخنده فال
برون آورم تنسقی حسب حال
که دستور خوانند آن را بنام
اگر بخت دستور باشد مدام.
نزاری قهستانی (دستورنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تنسوق شود
لغت نامه دهخدا
تنسق
(تَ دَشْ شُ)
تناسق. (منتهی الارب). با یکدیگر منتظم و آراسته شدن. (ناظم الاطباء) : تنسقت الاشیاء و تناسقت و انتسقت، انتظم بعضها الی بعض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
فرهنگ لغت هوشیار
تنسق
((تَ سُ))
معرب تنسخ، هر چیز گرانبها و نفیس
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
فرهنگ فارسی معین
تنسق
کسی که تن به کار ندهد، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنسم
تصویر تنسم
نفس کشیدن، دم زدن، وزش خفیف باد، جستجوی علم یا خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن، امری یا کاری را به خوبی و به استادی انجام دادن، ذوق و سلیقه به کار بردن، خوش سلیقگی، حسن ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
با هم نظم و ترتیب یافتن و منظم و آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسخ
تصویر تنسخ
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسک
تصویر تنسک
زاهد شدن، عابد شدن، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسوق
تصویر تنسوق
تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
نطق کردن، سخن گفتن، تکلم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَسْ سِ)
آراسته. ترتیب داده. انتظام داده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسق و تنسیق شود
لغت نامه دهخدا
آس رند از درختان، پاجوش شاخه ای که از ریشه رسته و آن را می توان جدا کرد و جای دگر کاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسب
تصویر تنسب
خویش نمایی خود را خویش کسی جا زدن خود را به کسی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسخ
تصویر تنسخ
هر چیز نفیس و کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسر
تصویر تنسر
گسستن ریسمان، پراکندن ریم (جراحت) پخش شدگی پخش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
نفس کشیدن، دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
سخنراندن، کمر بستن میان بستن کستی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
هم آراستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسق
تصویر تعسق
آزمندی، چسبندگی چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن، پرستیدن خداپرستی پارسایی، عابد شدن زاهد گردیدن پارسا شدن پارسایی ورزیدن، زاهدی پارسایی، جمع تنکسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
((تَ نَ طُّ))
سخن گفتن، نطق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
((تَ نَ سُّ))
جستجو کردن، دم زدن، نفس کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
((تَ))
نظم دادن، به هم پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسک
تصویر تنسک
((تَ نَ سُّ))
عابد شدن، پارسا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
((تَ نَ وُّ))
نیکو گردانیدن غذا و لباس، خوش سلیقگی، رنج بردن، مدارا کردن، مبالغه کردن، مهارت و استادی به کار بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
((تَ سُ))
نظم و ترتیب یافتن
فرهنگ فارسی معین