بر عیال خود در نفقه تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر عیال خود بر اثر بخل یا فقر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زناق بستن در زیر حنک اسب، استر را به پای بند بستن. (از المنجد)
بر عیال خود در نفقه تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر عیال خود بر اثر بخل یا فقر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زناق بستن در زیر حنک اسب، استر را به پای بند بستن. (از المنجد)
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی). - تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). دور گردانیدن. (زوزنی). دور داشتن خود را از زشتی و بدی و پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور کردن و پاک کردن از چیزهای زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و طهارت و تقدیس و پارسایی و پاکدامنی و دوری از عیب. (ناظم الاطباء) : بنموده به سر نمای تنزیه حسنت چو عروس چرخ زیور. ناصرخسرو. ، به دوری صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، عبارت است از دور بودن خدای تعالی از اوصاف بشر. (از تعریفات جرجانی). - اهل تنزیه،جماعتی از مسلمین که مخالف فرقۀ مشبهه و مجسمه می باشند. در خاندان نوبختی آرد:... فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند، چه این جماعت مخالف می گفتند که خداوند در هیچیک از صفات خود به بندگان شباهت ندارد و هر صفتی که در خداوند موجود است با همان صفت در انسان مخالف است. مثلاً علم و قدرت و ارادۀالهی بکلی با علم و قدرت و ارادۀ بشری تفاوت دارد. این جماعت اخیر را اهل تنزیه می گویند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40) برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و برسکیزانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگشنی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). نرم جهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). دور گردانیدن. (زوزنی). دور داشتن خود را از زشتی و بدی و پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور کردن و پاک کردن از چیزهای زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و طهارت و تقدیس و پارسایی و پاکدامنی و دوری از عیب. (ناظم الاطباء) : بنموده به سر نمای تنزیه حسنت چو عروس چرخ زیور. ناصرخسرو. ، به دوری صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، عبارت است از دور بودن خدای تعالی از اوصاف بشر. (از تعریفات جرجانی). - اهل تنزیه،جماعتی از مسلمین که مخالف فرقۀ مشبهه و مجسمه می باشند. در خاندان نوبختی آرد:... فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند، چه این جماعت مخالف می گفتند که خداوند در هیچیک از صفات خود به بندگان شباهت ندارد و هر صفتی که در خداوند موجود است با همان صفت در انسان مخالف است. مثلاً علم و قدرت و ارادۀالهی بکلی با علم و قدرت و ارادۀ بشری تفاوت دارد. این جماعت اخیر را اهل تنزیه می گویند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40) برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و برسکیزانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگشنی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). نرم جهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر وخداوند نهی. فردوسی. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست بر مردم دانا. ناصرخسرو. معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا. ناصرخسرو. جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستّر. ناصرخسرو. بگفت ای صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول. (بوستان). نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان). زمانی بحث علم و درس تنزیل که باشد نفس انسان را کمالی. سعدی
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر وخداوند نهی. فردوسی. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست برِ مردم دانا. ناصرخسرو. معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا. ناصرخسرو. جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستَّر. ناصرخسرو. بگفت ای صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول. (بوستان). نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان). زمانی بحث علم و درس تنزیل که باشد نفس انسان را کمالی. سعدی
پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جامۀ کوچکی باشد که در زیر قبا پوشند و ترکان ارخالق گویند. (برهان). ارخالق و جامه ای که در زیر قبا پوشند و بافتۀ پنبه ای نازک و سفیدی شبیه به ململ که در بنگاله بافند و تنزیب می نامند. (ناظم الاطباء). بافته ایست ریسمانی که از آن پیراهن کنند و در برهان گوید... (انجمن آرا). جامۀ کوچکی که ترکان ارخالق گویند، کذا فی البرهان. و در هندوستان جامه ایست بسیار باریک که در بلاد مشرق بافند. (آنندراج). در این زمان به پارچۀ پنبه ای گویند نازکتر از کرباس و متقال و ناشور. قسمی پارچۀ نخی باریک چشمه فراخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
جامۀ کوچکی باشد که در زیر قبا پوشند و ترکان ارخالق گویند. (برهان). ارخالق و جامه ای که در زیر قبا پوشند و بافتۀ پنبه ای نازک و سفیدی شبیه به ململ که در بنگاله بافند و تنزیب می نامند. (ناظم الاطباء). بافته ایست ریسمانی که از آن پیراهن کنند و در برهان گوید... (انجمن آرا). جامۀ کوچکی که ترکان ارخالق گویند، کذا فی البرهان. و در هندوستان جامه ایست بسیار باریک که در بلاد مشرق بافند. (آنندراج). در این زمان به پارچۀ پنبه ای گویند نازکتر از کرباس و متقال و ناشور. قسمی پارچۀ نخی باریک چشمه فراخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آهسته تیز دادن: نبق بالضرط تنبیقاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باد آهسته کردن از دبر. (آنندراج) ، نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسق و مرتب نوشتن کتاب را، فاسد شدن نخل و ریزه ماندن میوۀ آن چون کنار، به شرکت غرس کردن یک قسمت از وادی را. (از اقرب الموارد)
آهسته تیز دادن: نبق بالضرط تنبیقاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باد آهسته کردن از دبر. (آنندراج) ، نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسق و مرتب نوشتن کتاب را، فاسد شدن نخل و ریزه ماندن میوۀ آن چون کنار، به شرکت غرس کردن یک قسمت از وادی را. (از اقرب الموارد)
به نافقاء بیرون آمدن کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن یربوع از نافقاء خود. (از اقرب الموارد) ، درسوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن یربوع در نافقاء، ضد است. (از اقرب الموارد) ، نافقاء ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روایی دادن رخت و سعله را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به نافقاء بیرون آمدن کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن یربوع از نافقاء خود. (از اقرب الموارد) ، درسوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن یربوع در نافقاء، ضد است. (از اقرب الموارد) ، نافقاء ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روایی دادن رخت و سعله را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کمر بر میان کسی بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تا نیمۀ پشته و جزآن رسیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناطق گردانیدن خداکسی را. (از اقرب الموارد) ، استوار کردن میان به کمربند، و منه قوله: و نطق بالهول اغفالها، ای احاط بها الهول کالنطاق. (از اقرب الموارد)
کمر بر میان کسی بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تا نیمۀ پشته و جزآن رسیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناطق گردانیدن خداکسی را. (از اقرب الموارد) ، استوار کردن میان به کمربند، و منه قوله: و نطق بالهول اغفالها، ای احاط بها الهول کالنطاق. (از اقرب الموارد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)