معنی تمزیق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تمزیق
تمهیق
تمهیق
شیر دادن. (از تاج المصادر بیهقی). فراخ و بسیار شیردادن بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تملیق
تملیق
به ماله زمین شیارکرده را برابر کردن و دیوار را تابان گردانیدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمقیق
تمقیق
سختی و تنگی نمودن بر عیال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن نفقه بر عیال خود بر اثر فقر یا بخل. (از اقرب الموارد) ، بمنقار خورش دادن طائر بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.