جدول جو
جدول جو

معنی تنجیده - جستجوی لغت در جدول جو

تنجیده
به خودپیچیده، درهم کشیده، فشرده شده
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تنجیده
(تَ دَ / دِ)
بمعنی ترنجیده است که درهم کشیده شده و فشارده گردیده و پیچیده باشد. (برهان). درهم کشیده بود و آن را ترنجیده نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). درهم کشیده و درهم فشرده وپیچیده و دلتنگ و محزون. (ناظم الاطباء). تنجیدن مصدر آن است. (انجمن آرا). رجوع به تنج و تنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
تنجیده
بخود پیچیده در هم فشرده ترنجیده
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تنجیده
((تَ دِ))
به خود پیچیده، در هم فشرده
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنجیده
تصویر کنجیده
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، کنجار
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنجیده
تصویر ترنجیده
درهم کشیده، فشرده، افسرده، برای مثال جان ترنجیده و شکسته دلم / گویی از غم همی فروگسلم (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته، جاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
به خود پیچیدن، در هم فشردن، در هم کشیدن، برای مثال بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگ تنگ (عنصری - ۳۵۸)، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
وزن شده، اندازه گرفته شده، آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزریزشده، زخم خورده، آزرده، زخمی، برای مثال زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آه رنجیدگان (نظامی۵ - ۷۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ رُ / رَ دَ / دِ)
اسم مفعول از ترنجیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). چین و شکن بهم رسانیده. (برهان) (ناظم الاطباء). چین و شکن گرفته. (فرهنگ رشیدی) :
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
بابور تو، رخش پور دستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج.
سوزنی.
، آغالیده و ریشیده، درهم آمده بود چون پیراهن و غیره که بدست جمع کنند و بشکنند چون شسته باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 450). بمعنی کشیده است. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). درهم کشیده شده. (برهان) (ناظم الاطباء). در فشار و فشرده. درهم آمده:
جان ترنجیده و شکسته دلم
گویی از غم همی فروگسلم.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 450).
سکنجیده همی داردم بدرد
ترنجیده همی داردم برنج.
ابوشکور.
بیاراست خود را چو مردان جنگ
ترنجیده با بارگی تنگ تنگ.
عنصری (از فرهنگ جهانگیری).
جهان بر دلم زین ترنجیده شد
بگو کز که جان تو رنجیده شد.
(گرشاسب نامه).
و رجوع به ترنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
بلسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
پروانه. چراغ پره. شب پره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گندنای کوهی باشد که بعربی حشیشهالکلب خوانند و صوف الارض نیز گویند و دشوار زاییدن زنان را سودمند بود. (برهان قاطع) (آنندراج). فراسیون. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
ریزریز کرده شده. (برهان قاطع). خرد کرده شده. ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ریزه ریزه شده. (فرهنگ فارسی معین) :
کاسۀ سر بازرگان بگماز شراب است
گوشت تن مجتازان انجیده کباب است.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ اَ دَ)
بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن. (ناظم الاطباء). شاید از ریشه تنگ بمعنی ضیق، ترنجیدن و درهم فشردن. سخت بستن. تنگ بستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فراهم فشاردن. (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت ایضاً). پیچیدن و فراهم فشردن باشد. (معیار جمالی چ دانشگاه ص 64). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: تنجیدن بمعنی کشیدن و بستن و آشامیدن، اوستا ’تنگ’، (کشیدن). استی ’تین جین، ای تین جون’، (پهن کردن). بلوچی ’تجنگ’، (گستردن، کشیدن، توسعه یافتن). انتقال معنی کشیدن به معنی نوشیدن در ’آهنجیدن’ و ’کشیدن’ دیده میشود. هوبشمان مصدر مزبور را از ریشه سانسکریت ’تنک، تنج’، پراکریت ’تنکتی’، (کشیدن) میداند. اسدی آورده است ترنج تنج باشد... (برهان ج 1 ص 516) :
مهر مفکن برین سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه دارو شد
بد او را کمرت نیک بتنج.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 55).
بتنجید عذرا چومردان جنگ
ترنجید بر بارگی تنگ تنگ.
عنصری.
گهش میزن بپای کین و میکش
گهش میکش بدست قهر و می تنج.
(معیار جمالی چ دانشگاه ص 66).
، خشمگین گشتن. رنجیدن. اندوهگین شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پریشان شدن و دلتنگ گشتن. (ناظم الاطباء) :
بسی راندی از گفت بی سود خنج
کنون پاسخ از بخت یابی متنج.
اسدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، باهم غلطاندن، افتادن. (ناظم الاطباء). رجوع به تنج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
پخته، آزموده، مجرب، نیک اندیشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده لرزیده، بنایی که سقف و دیوار های آن فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجیده
تصویر خنجیده
پروانه، چراغ پره، شب پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
ثفل روغن کشیده عموما و ثفل کنجد خصوصا کنجاره، گیاهی است از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که بصورت درختچه است و حدود 9، 0 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی بنام انزروت استخراج میکنند که در تداوی زخمها بکار میرود درخت انزروت کنجده کنجدک
فرهنگ لغت هوشیار
سخت درهم کشیده و کوفته، چین بهم رسانیده بر چین و شکن، درشت گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
در هم فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجیده
تصویر ترنجیده
((تَ رَ دِ))
سخت درهم کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
((تَ دَ))
درهم فشرده شدن، به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
((تَ جَ دَ یا دِ))
تنجیدن، به خود پیچنده، درهم فشرده، ترنجنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
((رَ دِ یا دَ))
آرزده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده، لرزیده، بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
حساب شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره