قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تشی ها، سیخول ها، زکاسه ها، سکاسه ها، رکاشه ها، اسگرها، اسغرها، سنگرها، سگرها، پهمزک ها، پیهن ها، بیهن ها، روباه ترکی ها، کاسجوک ها، جبروزها، جمع واژۀ قنفذ
قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تَشی ها، سیخول ها، زُکاسه ها، سُکاسه ها، رُکاشه ها، اُسگُرها، اُسغُرها، سَنگُرها، سُگُرها، پَهمَزَک ها، پیهَن ها، بیهَن ها، روباه تُرکی ها، کاسجوک ها، جَبروزها، جمعِ واژۀ قنفذ
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
جمع واژۀ منفذ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل)
جَمعِ واژۀ منفذ. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل)
یکدیگر را نیست کردن. (زوزنی). یکدیگر را راندن. (مجمل اللغه). باهم منافی گردیدن و یکدیگر را نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم دیگر را نیست کردن. (آنندراج). تباین و تدافع: و جیران تنافوا فی المعانی، ای خالف بعضهم بعضاً فی اوصاف المحموده. (اقرب الموارد). اجتماع دو چیز در مکان واحد و زمان واحد چنانکه سیاهی و سفیدی و وجود وعدم. (از تعریفات جرجانی) : و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد. (سندبادنامه ص 343)
یکدیگر را نیست کردن. (زوزنی). یکدیگر را راندن. (مجمل اللغه). باهم منافی گردیدن و یکدیگر را نفی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم دیگر را نیست کردن. (آنندراج). تباین و تدافع: و جیران تنافوا فی المعانی، ای خالف بعضهم بعضاً فی اوصاف المحموده. (اقرب الموارد). اجتماع دو چیز در مکان واحد و زمان واحد چنانکه سیاهی و سفیدی و وجود وعدم. (از تعریفات جرجانی) : و تضاد و تنافی از مزاج طبایع اربعه برخیزد. (سندبادنامه ص 343)
به هم نمایش داد ن به هم از خود گفتن خود نمایی خود نمایی کردن بهم نمایش دادن، رغبت کردن در امری بسبب رقابت و پیش گرفتن برای وصول بدان بر یکدیگر، خود نمایی، جمع تنافسات
به هم نمایش داد ن به هم از خود گفتن خود نمایی خود نمایی کردن بهم نمایش دادن، رغبت کردن در امری بسبب رقابت و پیش گرفتن برای وصول بدان بر یکدیگر، خود نمایی، جمع تنافسات