جدول جو
جدول جو

معنی تناسخ - جستجوی لغت در جدول جو

تناسخ
خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر، انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر، یکدیگر را نسخ کردن، باطل کردن، زایل کردن
تناسخ ازمنه: پی در پی گذشتن و سپری شدن ازمنه و قرون که انگار هر کدام آن ها حکم ماقبل را نسخ می کند
تناسخ در میراث: در فقه مردن ورثه یکی بعد از دیگری پیش از تقسیم کردن میراث
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
فرهنگ فارسی عمید
تناسخ
(تَ یَ)
مردن وارثی پس وارثی پیش از قسمت میراث. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوبت بنوبت گردیدن زمانه و فی الحدیث: لم تکن نبوه الاتناسخت، ای تحولت من حال الی حال یعنی امرالامه، گذشتن قرنی بعد قرنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آخر رسیدن قرنی بعد قرنی دیگر و آمدن زمانی بعد زمانی دیگر. (آنندراج). پیاپی گذشتن زمانها و قرنها چنانکه گوئی هریک از آنها حکم ماقبل رانسخ می کند. (فرهنگ فارسی معین) ، زائل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد). یکدیگر را نسخ کردن. باطل ساختن. ابطال. زایل کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، زائل شدن روح از قالبی و درآمدن آن به قالبی دیگر. (غیاث اللغات). و بدین معنی مناسخه و تناسخ در عرف زائل شدن از قالبی و درآمدن به قالبی دیگر. (آنندراج). خروج روح از قالبی و دخول آن در قالب دیگرکه رسخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). انتقال روح بعد از موت از بدن به بدن انسان دیگر. (فرهنگ فارسی معین). عبارت از تعلق روح است به بدن دیگر بعد از مفارقت آن ازبدن اول بدون آنکه زمانی فاصله شود. چه بین روح و جسد تعشق ذاتی است. (از تعریفات جرجانی). تناسخیان گویند نفوس ناطقه پس از مرگ هنگامی مجرد از ابدان خواهد بود که جمیع کمالات نفسانی را در مرحلۀ فعلیت حائزشده باشد و چیزی از کمالات در مرحلۀ بالقوه برای اونمانده باشد. اما نفوسی که از کمالات بالقوه آنها چیزی باقی است در بدنهای انسانی می گردد از بدنی به بدن دیگر نقل کند تا بغایت کمال از علوم و اخلاق برسند که آنگاه مجرد و پاک از تعلق به بدنها باقی ماند و این انتقال را نسخ نامند. و گویند پاره ای از نفوس ناطقه از بدن انسان به بدن حیوان که مناسب با اوصاف آنان است نزول کند چنانکه بدن شیر برای شجاع و بدن خرگوش برای ترسو و این انتقال را مسخ نامند. و نیز گویندکه بعضی از نفوس ناطقه به اجسام گیاهی انتقال یابندکه آن را رسخ نامند و بعضی دیگر که به جماد منتقل شوند و آن را فسخ نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تناسخ
باطل ساختن، زایل کردن
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تناسخ
((تَ سُ))
یکدیگر را باطل ساختن، انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
فرهنگ فارسی معین
تناسخ
نسخ، انتقال نفس، ابطال، باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن، تغییر یافتن، گشتن، منتقل شدن (روح) ، حلول، تجسد، تجسم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناسق
تصویر تناسق
با هم نظم و ترتیب یافتن و منظم و آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
ایجاد نسل کردن، فرزند زادن، اولاد زیاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
با هم نسبت داشتن، با یکدیگر نسبت یافتن، میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن مانند هم شدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماه وخورشید، چشم و ابرو، دست و پا، گل و بلبل، مراعات النظیر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سُ)
آنکه معتقد است به تناسخ ارواح در اجساد چنانکه محتویات کتابی را نسخه کنند در کتابی دیگر. (مفاتیح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه به عود روح پس از مرگ در جسد دیگر معتقد است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تناسخ و تناسخیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
از یکدیگر زادن، از هم زائیدن، فرزند زادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
با هم نسبت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسف
تصویر تناسف
راز و پنهان سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
هم آراستگی
فرهنگ لغت هوشیار
ننگسار جا به جایی روان از تن آدمی به تن جانوران انتقال نفس ببدن حیوان دیگر غیر انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراسخ
تصویر تراسخ
انتقال یافتن نفس انسانی بجسم معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاسار فرود روان از تن آدمی به گیاه تنگسار (مدصر) انتقال نفس بجسم نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسخی
تصویر تناسخی
کسی که قابل به تناسخ ارواح است معتقد به تناسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسل
تصویر تناسل
((تَ سُ))
فرزند زادن، تولید نسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
((تَ سُ))
نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز، مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند، اسب و زین، ماه و خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسق
تصویر تناسق
((تَ سُ))
نظم و ترتیب یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاسخ
تصویر تفاسخ
((تَ سُ))
با یکدیگر در فسخ معامله هم رأی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماسخ
تصویر تماسخ
((تَ سُ))
انتقال نفس به بدن حیوان دیگر غیر انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراسخ
تصویر تراسخ
((تَ سُ))
انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
برازندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
Commensuration, Congruity, Proportion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
commensuration, congruité, proportion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
соразмерность , соответствие , пропорция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
Übereinstimmung, Verhältnis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
відповідність , відповідність , пропорція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
proporcjonalność, zgodność, proporcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
相称 , 一致性 , 比例
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
correspondência, congruidade, proporção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
corrispondenza, congruità, proporzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
correspondencia, congruidad, proporción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تناسب
تصویر تناسب
overeenstemming, congruentie, verhouding
دیکشنری فارسی به هلندی