با یکدیگر تیر انداختن. (زوزنی). نبرد کردن در تیراندازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تناضلوا، ای تباروا فی النضال و تراموا للسبق. (اقرب الموارد)
با یکدیگر تیر انداختن. (زوزنی). نبرد کردن در تیراندازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تناضلوا، ای تباروا فی النضال و تراموا للسبق. (اقرب الموارد)
زه و زاد پدید آمدن. (زوزنی). از یکدیگر زادن. (منتهی الارب) (از دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از هم زائیدن. (غیاث اللغات) : هرکه خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که بصورت گرمابه بهوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه). ور مزاج گوهران را از تناسل باز داشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند. خاقانی. از تناسل عدد لشکر او بیش کنند این زن و مرد که با نفع و ضر آمیخته اند. خاقانی
زه و زاد پدید آمدن. (زوزنی). از یکدیگر زادن. (منتهی الارب) (از دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از هم زائیدن. (غیاث اللغات) : هرکه خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که بصورت گرمابه بهوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه). ور مزاج گوهران را از تناسل باز داشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند. خاقانی. از تناسل عدد لشکر او بیش کنند این زن و مرد که با نفع و ضر آمیخته اند. خاقانی
افزودن در بیع و جز آن و فی الحدیث: لا تناجشوا، ای لا یزید بعضکم علی بعض من ثمن المبیع من غیر ان یزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیاده کردن قیمت در بیع و جز آن. (از اقرب الموارد). زیاده کردن در قیمت بی ارادۀ خریدن تا دیگری به آن بها نخرد و در حدیث است: لا تناجشوا. (آنندراج)
افزودن در بیع و جز آن و فی الحدیث: لا تناجشوا، ای لا یزید بعضکم علی بعض من ثمن المبیع من غیر ان یزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیاده کردن قیمت در بیع و جز آن. (از اقرب الموارد). زیاده کردن در قیمت بی ارادۀ خریدن تا دیگری به آن بها نخرد و در حدیث است: لا تناجشوا. (آنندراج)
باهم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طپانچۀ موج چندانکه نشان گذارد در آب کندها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طپانچه زدن موج چندانکه نشان گذارددر آب نارها. (آنندراج). جنبیدن و حرکت نمودن موج چندانکه در آب کنارها اثر گذارد. (از اقرب الموارد)
باهم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طپانچۀ موج چندانکه نشان گذارد در آب کندها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طپانچه زدن موج چندانکه نشان گذارددر آب نارها. (آنندراج). جنبیدن و حرکت نمودن موج چندانکه در آب کنارها اثر گذارد. (از اقرب الموارد)