جدول جو
جدول جو

معنی تناجح - جستجوی لغت در جدول جو

تناجح(تَ یَ)
پی درپی خوابهای کسی راست آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تناجح
راست در آمدن خواب خوابدرستی تینابدرستی (تیناب رویا)
تصویری از تناجح
تصویر تناجح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناجح
تصویر مناجح
منجح ها، پیروزمندها، کامیاب ها، جمع واژۀ منجح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روایی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
رستگار، پیروز، پیروزمند، کار سهل و آسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
راز گفتن، با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَلْ لُ)
کشش کردن و همدیگر پیکار نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاتل و تبارز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ ذُ)
باهم سرون زدن قچقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را سرو زدن. (زوزنی) ، یکدیگر را فاکوفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
مزاوجت کردن و یکدیگر را نکاح کردن. (ناظم الاطباء). تزوج بعضی با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراهم آمدن بعضی درخت با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
باهم رویاروی گردیدن. یقال: الجبلان یتناوحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وزیدن باد صبا دفعه ای و باد شمال دفعه ای و جنوب دفعۀ دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ خُ)
افزودن در بیع و جز آن و فی الحدیث: لا تناجشوا، ای لا یزید بعضکم علی بعض من ثمن المبیع من غیر ان یزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیاده کردن قیمت در بیع و جز آن. (از اقرب الموارد). زیاده کردن در قیمت بی ارادۀ خریدن تا دیگری به آن بها نخرد و در حدیث است: لا تناجشوا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را نصیحت کردن. (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طپانچۀ موج چندانکه نشان گذارد در آب کندها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طپانچه زدن موج چندانکه نشان گذارددر آب نارها. (آنندراج). جنبیدن و حرکت نمودن موج چندانکه در آب کنارها اثر گذارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
باهم پیکار و نزاع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تناسل. (اقرب الموارد). رجوع به تناسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج) ، در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع منجح یا منجحه باشد، اما این دو صیغه در کتب لغت که در دسترس ما بود دیده نشد: مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). باری تعالی و تقدس هرچه مصالح احوال و مناجح آمال او در آن است ارزانی دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 105). حق سبحانه تعالی ضامن مناجح آمال و سازندۀ مصالح احوال. (منشآت خاقانی ایضاً ص 133). امیر ناصرالدین همگنان را در کف رعایت خویش گرفت و به مصالح و مناجح همه قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). هیچ چیز از مقدور و میسور در حفظ مصالح و نظم مناجح آن حضرت دریغ نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناجح او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). قبلۀ علم که ارباب حوائج و اصحاب مناجح از هر فج عمیق و از هر دیار جدید و عتیق به جانب او همی به سعی آمدندی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). و قاعده عدل که مناجح خلق ومصالح ملک بر آن مبتنی است خلل پذیرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ترجیح جانب دوستان... بر هرچه مصالح و مناجح آمال و امانی این جهانی است در مذهب فتوت وشریعت کرم واجب است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آن که خواب او راست باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که راست باشد خواب او. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناجح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
با یکدیگر راز گفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). باهم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
جمع منجح، کامیابان، کامروایان، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجز
تصویر تناجز
در گیری پیکار کشت و کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
همرازی با هم راز گفتن، با هم راز گفتن با یکدیگر راز کردن، سرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
یکدیگر را نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکح
تصویر تناکح
تزوج بعضی با بعضی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناوح
تصویر تناوح
روبارویی، وزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
((تَ))
با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
((تَ صُ))
یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناکح
تصویر تناکح
((تَ کُ))
زن خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
((جِ))
رستگار شونده، پیروز، پیروزمند، کار سهل، آسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
Inhospitable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
inóspito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
inhóspito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
niegościnny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناجح
تصویر ناجح
негостеприимный
دیکشنری فارسی به روسی