جدول جو
جدول جو

معنی تملغ - جستجوی لغت در جدول جو

تملغ
(تَ خَرْ رُ)
گول نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تملغ
گول نمودن خود را
تصویری از تملغ
تصویر تملغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملک
تصویر تملک
مالک شدن، دارا شدن، ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملص
تصویر تملص
رستن، خلاص شدن، تن به کار ندادن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملل
تصویر تملل
در کیش و شریعت درآمدن، جزء ملت شدن، از بیماری یا اندوه بی تابی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَرْ رُ)
فوت کردن، گذاشتن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون شدن از میان قوم. (از اقرب الموارد) ، نسو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تابان و نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملسه فتملس. (اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، بازگشتن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملص شود، هوشیار شدن از مستی شراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خنده کردن: تمالغ به، خنده کرد بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِمْ)
روزگار فاگذاشتن به اندک. (تاج المصادر بیهقی). به اندک چیزی روزگار گذاشتن. (زوزنی). اکتفا و بسنده نمودن به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت شدن بیماری. (تاج المصادربیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف رسیدن منزل را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
در ترکی، کشاورزی. (مؤیدالفضلا). کشاورزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روزگار دراز برخورداری گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برخوردن از عمر خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یقال: لمن لبس الجدید ابلیت جدیداً و تملیت حبیباً، ای عشقت معه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
فحش گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملغ. (از اقرب الموارد) ، نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
دهی است از دهستان بیلوار که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و300تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در کیش و شریعت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوی آوردن تب، گرم گردیدن درون استخوان، بی آرامی کردن از بیماری و از اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخود پیچیدن از درد و غم. (از اقرب الموارد) ، یقال: هو یتملل اذا لم یستقر من الوجع کانه علی مله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تململ شود، ساختن چوب و قبضۀ شمشیر و چوب پشت کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
بی پر شدن تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تابان شدن تیر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تملس چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
گول نماینده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را گول و احمق بنمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تملغ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
رستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رهیدن و تخلص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
تبلغه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تبلغه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبلغ
تصویر تبلغ
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمالغ
تصویر تمالغ
خنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دارش، دارا بودن دارایی دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن، مالکیت دارایی، جمع تملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملل
تصویر تملل
جز ملت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملو
تصویر تملو
پر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملی
تصویر تملی
برخور داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملغ
تصویر متملغ
گول نما چاپلوس چربزبان خوشامد گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
((تَ مَ رُّ))
در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملص
تصویر تملص
((تُ مَ لُّ))
رهایی یافتن، رستن، لیز خوردن، از دست افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملک
تصویر تملک
((تَ مَ لُّ))
دارا شدن، مالک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره