جدول جو
جدول جو

معنی تمرغ - جستجوی لغت در جدول جو

تمرغ
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
فرهنگ فارسی عمید
تمرغ(تَ یَ)
در خاک غلتیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خاک گردیدن. (زوزنی). غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلتیدن چارپا در خاک. (از اقرب الموارد) : السقنقور یعض الانسان و یطلب الماء فان وجده دخل فیه و ان لم یجده بال وتمرغ فی بوله. (المرشد تمیمی، از ابن البیطار) ، پیچیدن بر خود از درد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن از بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انداختن لعاب از دهان، تمرغ الحیوان، تا دیر چرانیدن شتران را در مرغزار، دودله شدن در کار. یقال: تمرغ فی الامر، ای تردد، درنگ کردن. و قولهم تمرغ علی فلان، یعنی، درنگ کردن فلان، روغن مالیدن خود را و رخشان و لغزان نمودن اندام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمرغ((تَ مَ رُّ))
در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمرد
تصویر تمرد
سرپیچی کردن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرن
تصویر تمرن
افزون شدن یا افزونی کردن بر کسی، خوی گرفتن بر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
مایه، مقدار، قدر، قیمت، ارج، ارز، برای مثال نداند دل آمرغ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)، خلاصه، ذخیره، بهره، اندکی از چیزی، برای مثال از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده ست بر من مگر آخال (کسائی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ ءَ)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ مَ رَ)
ترند که مرغی است کوچکتر از گنجشک. ج، تمامیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصفورالسیاح، از انواع پرندگان خرد. (دزی ج 1 ص 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجل تمری، مرد خرمادوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه خرما دوست دارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
آراسته شدن. تمری به، آراسته شدن به آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مراغه دادن ستور را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در خاک غلطانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسیار روغن کردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرب کردن سروتن چارپا را، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
گول نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقدار. قدر. ارز. ارج. محل. وزن. منزلت. قیمت. آب. خطر. بها:
جوان تاش پیری نیامد بروی
جوانی بی آمرغ نزدیک اوی.
ابوشکور.
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
ابوشکور.
، قلیل. اندک. یسیر. ناچیز:
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال.
کسائی.
، نفع. سود. فائده، مجازاً:
بیکی دلو سیر گردد مرغ
صد درم مر مرا شود آمرغ.
سنائی.
، همت. مقصود عالی. کمال مطلوب. غایت و جدوای معنوی:
بدو گفت جم کی بت مهرچهر
ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود
بچیزفراوان بوند این دو شاد
ندارند آمرغ مردم نژاد
سپاهی بمردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را ره شادمانی بجوی
بت زابلی گفت کز این چهار
نیم من جز از تخمۀ شهریار.
اسدی.
، ذخیره و مایه. حصّه. اصل و زبده و خلاصۀ هر چیز. (برهان). بفتح میم نیز گفته اند. و معانی و ضبط اخیر ظاهراً همه از حدسهای مختلفی است که در بیت سنائی زده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد آلوده در رذائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
یکی تمر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یک خرما. (غیاث اللغات). ج، تمرات. رجوع به تمر و تمرات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
افزون شدن و افزونی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفضل. (اقرب الموارد) ، برکنار بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیرکی کردن. (از اقرب الموارد) ، نرم شدن. (غیاث اللغات). نرم کردن. (آنندراج) ، خوی گرفتن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت کردن به چیزی. (آنندراج) (غیاث اللغات). تدرب و تعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی از دهستان بخش هرسین که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نفس تمره، نفس خوش و طیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
غلطنده در خاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرغ شود، جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رَ)
جای غلطیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که اسب در آن غلط میزند و میغلطد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
پی باریک سوفار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقدار، قدر، ارز، نفع، سود، فایده، همت، مقصود عالی، کمال مطلوب، اندک کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
گردنکشی و خود سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرش
تصویر تمرش
سودگی سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرض
تصویر تمرض
سست شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرق
تصویر تمرق
غلتیدن، بر خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرن
تصویر تمرن
افزونی، خوگیری، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملغ
تصویر تملغ
گول نمودن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
((تَ مَ رُّ))
سرپیچی کردن، نافرمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
((مُ))
مقدار، مایه، ارج، نفع، سود، خلاصه، ذخیره، اندک، کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
سرکشی، سرپیچی، نافرمانی
فرهنگ واژه فارسی سره