جدول جو
جدول جو

معنی تمرد

تمرد
سرپیچی کردن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن
تصویری از تمرد
تصویر تمرد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تمرد

تمرد

تمرد
چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن: تمرد فلان زماناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مدتی بی ریش بماندن، پس ریش برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، شوخ و ستنبه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ستنبه شدن. (دستور اللغه) (مجمل اللغه). سرکشی کردن. (غیاث اللغات). سرکشی کردن و رسیدن در نافرمانی بجایی که از نوع خود بیرون رود. (آنندراج). متنبه و سرکش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عصیان کردن و از حد خود تجاوز نمودن چنانکه پند و نصیحتی را نپذیرد. (از اقرب الموارد). گردن کشی کردن. (دهار) سرکشی و گردنکشی و خودسری و مخالفت و نافرمانی و بتره و عدم اطاعت و عدم انقیاد و تحقیر حکم و فرمان، و طغیان. (ناظم الاطباء) : نه در ضمیر ضعیفان آزاری صورت بندد و نه گردنکشان را مجال تمرد باقی ماند. (کلیله و دمنه). تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه). دشمن که... تمرد او به تودد زیادت گردد از او نجات نتوان یافت مگر به هجر. (کلیله و دمنه). از عقوق و تمرد پسر مستغاث شد و از حرکات و سکنات اوتبرا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343)
لغت نامه دهخدا

تمرد

تمرد
تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردن کشی، نافرمانی، یاغیگری
متضاد: فرمانبرداری، سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیان ورزیدن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن
متضاد: فرمان بردن، فرمان برداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

زمرد

زمرد
یکی از اقسام آلومین برنگ سبز که از سنگهای قیمتی است و هر چه پر رنگتر باشد گرانبها تر است
فرهنگ لغت هوشیار