جدول جو
جدول جو

معنی تمرتاش - جستجوی لغت در جدول جو

تمرتاش(تُ مُ)
از قراء خوارزم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تمرتاش(تُ مُ)
یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هجری قمری درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرتاش
تصویر مهرتاش
(پسرانه)
مهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیمورتاش
تصویر تیمورتاش
(پسرانه)
نام یکی از طوایف ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورتاش
تصویر هورتاش
(دخترانه)
همچون خورشید، آنکه چون خورشید نورانی است، هور (فارسی) + تاش (ترکی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قمرتاج
تصویر قمرتاج
(دخترانه)
قمر (عربی) + تاج (فارسی) تاج ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرتاش
تصویر آذرتاش
(پسرانه)
آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
(پسرانه)
شهر (فارسی) + تاش (ترکی) همسایه و همشهری
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه از باروت که به شکل های مختلف برای آتش بازی ها در مراسم جشن و شادمانی ساخته می شود و در موقع انفجار تولید نور و صدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
همشهری، هر یک از آنانکه با یکدیگر از یک شهر باشد
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ مَ)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نزد سیمرغ جلال رفعتت
نسر طایر کمتر است از ترمتای.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
از امرای زمان الجایتو بود که روحانیان و کشیش های مغول را به قبول طریقۀ امامیه تشویق کرد. و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی در بحر روم دارای دکلی بزرگ و بادبان ها
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی در ایالت ’لاند’ و در شهرستان ’داکس’ در جنوب غربی فرانسه است و 2625 سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، ذره ذره کردن و ریزریز ساختن، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم، (فرهنگ نظام) :
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تارتار،
سنایی،
او مست بود و دست بریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طرۀ شب تارتار،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
از امرای دوران منکوقاآن است که بفرمان منکوقاآن به نوکاری امیر ارغون منصوب گشت. و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 255 و 258 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مرکز دهستان کهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 66تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و مالداری و از صنایع دستی قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
از فرزندان امیرچوپان که در دوران سلطنت ابوسعید بهادر به حکومت ولایت روم رسید ولی در سال 720 هجری قمری عصیان کرد و بنام خود سکه زد آنگاه امیرچوپان به روم رفت و او را به خدمت ابوسعید آورد و مورد نوازش قرار گرفت و بار دیگر به حکومت روم رسید و چون از قتل پدر باخبر گردید در یکی از قلاع روم تحصن اختیار کردو سپس به مصر رفت و به ملک ناصر پناه آورد و در سال 728 هجری قمری بدستور ملک ناصر مقتول گردید. رجوع به فرهنگ فارسی معین و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 214 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دهی از دهستان کسبایر است که در بخش حومه شهرستان بجنورد واقع است و 321 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن. و کشیدن چیزی را از کسی و ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، برافتادن موی از بیماری. پی درپی افتادن پشم، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند و دراز شدن روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلباد است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 1245 تن سکنه دارد و ایستگاه تیرتاش نزدیک این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
پسر امیر چوپان و حاکم روم که در سال 722 عصیان کرد و امیر چوپان برای خاموش کردن ف تنه او به روم رفت و او را با خود نزد ابوسعید بهادرخان برد و مجدداً از طرف او به حکومت روم رسید و سپس در سال 728 از خشمی که بهادرخان بر پدرش گرفته بود هراسان شد و به مصر گریخت و درآنجا کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 606 و 609 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
صالح بن محمد بن عبدالله بن احمد الخطیب الغزی در سال 980 هجری قمری متولد شد و به سال 1055 هجری قمری درگذشت. او راست: زوهرالجواهر (کذا). شرح الفیه. شرح تاریخ شیخ الاسلام سعدی المحشی. شرح تحفه الملوک. العنایه فی شرح الوقایه فی الفروع. منظومه ای در فقه و جز آن. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 423)
احمد بن ابی ثابت اسماعیل بن محمد بن آیدغمش التمرتاشی ظهیرالدین ابوالعباس الخوارزمی الحنفی نزیل گورگانج متوفی بسال 601 هجری قمری او راست شرح جامع الصغیر. فتاوی التمرتاشی. فرایض التمرتاشی و کتاب التراویح. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبدالله بن احمدالخطیب بن محمد الخطیب بن ابراهیم الخطیب بن محمد الخطیب التمرتاشی الغزی الحنفی سرآمد فقهای عصر خود و امامی عالم و فاضل نیکوطریقت و قوی الحافظه وپراطلاع بود. او راست: تنویرالابصار وجامعالبحار. اول رجب 1006 هجری قمری در گذشت. (از معجم البلدان). رجوع به اسماء المؤلفین ج 2 ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
اروپائیان عموماً این کلمه را بمردمی اطلاق کنند که لشکر چنگیزخان مؤسس دولت مغول (1154- 1227 میلادی) را تشکیل داده بودند و آنان از طایفۀ اصلی مغول می باشند، این نام از کلمه ’تاتار’ یا ’تتار’ یا ’تتر’ گرفته شده است، تاتار را نیز تارتار گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تارتار قومی از ترک مقابل مغول، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمرتاب
تصویر کمرتاب
(کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمردات
تصویر تمردات
جمع تمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرستان
تصویر تمرستان
باغ خرما کویکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرتخش
تصویر تیرتخش
((تَ))
تیر آتشبازی، آنچه که به شکل های مختلف درست کرده، در آن باروت می ریزند و به هنگام جشن ها با آن ها آتش بازی راه می اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
((شَ))
همشهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در شرق بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی