جدول جو
جدول جو

معنی تلوص - جستجوی لغت در جدول جو

تلوص(تَ حَذْ ذُ)
پیچیدن و برگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلوی. (اقرب الموارد). رجوع به تلوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلوث
تصویر تلوث
آلوده شدن، پلید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
هدف، نشانۀ تیر
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
خالص بودن، ساده و بی آلایش بودن، پاکی و سادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلور
تصویر تلور
عنصری غیر فلز، جامد، براق، نقره فام و سخت با خواص شبیه گوگرد که در ۴۲۰ درجه حرارت ذوب می شود و در رنگی کردن شیشه ها و سرامیک ها و در ساخت آلیاژها کاربرد دارد، تلوریوم
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ فُ)
ساده و بی آمیغ گردیدن، رسیدن و پیوستن به کسی. منه: خلص الیه خلوصاً، رهایی یافتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خلاص شود، ویژه شدن. (میرسیدشریف جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
تنگ گرفتن بر کسی و دشوار کردن. یقال: تلعص علینا، ای تعسر، یعنی سختی کرد برما. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن بر کسی در خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
دزد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تخلق به اخلاق دزدان. و در اساس آمده: هو یتلصص، اذا تکررت سرقته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن عطیۀ کسی را اگرچه قلیل باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بخشیده را واستاندن. (آنندراج) ، گرفتن از کسی چیزی پس چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
انگبین صافی خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وا)
نوعی از کشتی خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیچیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). بر خویشتن پیچیدن. (زوزنی). تافته و دوتاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پراکنده شدن و درخشیدن برق در ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِلْوَ)
بزغاله ای زاید از چهار ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوسپندی که قبل از صفریه زاید. و الصفریه نتاج الغنم مع طلوع السهیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِلْ وَ)
مؤنث تلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث تلو یعنی بچۀ مادۀ خر و استر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ لُ)
درخشیدن سراب و اضطراب و درخش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لَ)
ابوبریص. (ذیل اقرب الموارد از قاموس). بلص. بلصه. رجوع به بلص و بلصه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت ودرنگی و دیری. (ناظم الاطباء). رجوع به تلونه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
پیچنده و برگردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). پیچیده و برگردیده. (از ناظم الاطباء). رجوع به تلوص شود
لغت نامه دهخدا
برجستن، شور رفتن درکشیده شدن جامه پس از شستن، شوریدن دل دلشورگی، فراروش (کوچ)، ترنجیدن لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوا
تصویر تلوا
در پی دنبال در پی از دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوط
تصویر تلوط
کون مرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلول
تصویر تلول
دیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلصص
تصویر تلصص
دزد نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوص
تصویر تخوص
وادنگ بخشیده را واستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
پاکی، صافی، سادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوص
تصویر دلوص
نرم هموار، ناآرام، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
((تَ لَ وُّ))
آلوده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
((خُ))
پاکی، بی آلایشی، یکدلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
((تَ لُ))
نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلون
تصویر تلون
((تَ لَ وُّ))
رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
سرگی، سره گی، نابی، سارا
فرهنگ واژه فارسی سره