جدول جو
جدول جو

معنی تلنه - جستجوی لغت در جدول جو

تلنه
تلنگ، خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، زه، زهوار
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
فرهنگ فارسی عمید
تلنه(تُ نَ / نِ)
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاجت و خواهش و نیازمند باشد. (فرهنگ جهانگیری). گدایی و حاجت وخواهش. اما در قاموس تلنّه، بمعنی حاجت آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا در اصل عربی است و فارسیان به تخفیف استعمال کرده اند. (فرهنگ رشیدی) :
اکنون که ز هیچ سو ندارد
بازار هنروران روایی
تلنه به تو آورم که هستی
معشوقۀ روز بی نوایی.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تلنه(تَ / تُ لُنْ نَ)
درنگ و حاجت. گویند لی قبلک تلنه، مرا نزد تو حاجتی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلنه
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلنده
تصویر تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخه
تصویر تلخه
صفرا
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخک، زوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
سوزن درشت لحاف دوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان،
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
بافته شده، تنیده، تفته، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
پولی یا چیزی که با مکر و فریب از کسی بگیرند
تلکه کردن: کنایه از کسی را فریب دادن و چیزی از او گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنه
تصویر تشنه
انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانه
تصویر تانه
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تان، تاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، برای مثال راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم به که بار خلق کشم (سنائی۱ - ۱۹۵)، گدایی
زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
تان باشد. (جهانگیری) (برهان). تان و تار نقیض پود. (ناظم الاطباء). نقیض پود است و آن تارهایی است که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در هند که در مشرق آن دو قصبۀ ’بهروج’ و ’رهنجور’ قرار دارند، رجوع به ماللهند بیرونی ص 100 و 102 و التفهیم چ جلال همایی ص 198 و نزههالقلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آب دهن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آب دهن و تف، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تانه
تصویر تانه
تاری که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند مقابل پود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
آرزو، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان، تازه و تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنه
تصویر ترنه
ترکی کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنه
تصویر تشنه
کسی که میل و خواهش نوشیدن آب داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
پولیکه با مکر و فریب از کسی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخه
تصویر تلخه
صفرا، زردآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلونه
تصویر تلونه
شکوفه بهار درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنه
تصویر تشنه
انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد، بسیار مشتاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
((تَ مَ نَ))
سوزن لحاف دوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تِ لِ))
بشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تَ لَ))
میوه ای است شبیه به شفتالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
((تَ لَ کِ))
پول یا جنسی که با مکر و فریب از دیگری بگیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلخه
تصویر تلخه
((تَ خِ))
تلخک، صفرا، زرداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
((تَ نَ))
تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگ
تصویر تلنگ
((تُ لَ))
نیاز، ضرورت، میل، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی