جدول جو
جدول جو

معنی تلقع - جستجوی لغت در جدول جو

تلقع
(تَ)
دشنام دادن و سخن راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تلقع بالکلام، رمی به رمیاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلقع
دشنام دادن
تصویری از تلقع
تصویر تلقع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلقف
تصویر تلقف
چیزی را به سرعت ربودن
لقمه را به سرعت فرو بردن
چیزی را به سرعت فراگرفتن و ازبر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقا
تصویر تلقا
جانب، سو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقع
تصویر توقع
انتظار حصول چیزی داشتن، در انتظار وقوع امری بودن، چشمداشت، امید، خواهش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَ لُ)
بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، منبسطگردیدن چاشتگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). یقال: تلعت الضحی تلوعاً، اذا انبسطت. (از ذیل اقرب الموارد) ، سر برآوردن مرد از هر چه که در او بود، سر برآوردن گاو از جای باش خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ لا)
ابری از غبار. ج، تلالیع. (دزی ج 1 ص 151)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آب راهها از بالا سوی نشیب: و لایکون التلاع فی الصحاری، جمع واژۀ تلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تلعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
به چپ و راست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کلمته فاذا هو غضبان یتلذع، ای یتلفت و یحرک لسانه . (اقرب الموارد) ، خوش سیر نمودن شتابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تضرم آتش. (از اقرب الموارد) ، توقد ذهن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان ریختن شتر از پیری. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ طِ)
شتر دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَبْ بُ)
جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه بخود پیچیدن مرد و پوشیده شدن درخت به برگ. (از اقرب الموارد) ، برگ فروگرفتن درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جامه در سر کشیدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لحاف ساختن زن گلیم را. (از اقرب الموارد) ، زبانه زدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حدیث:ثم یرجعن متلفعات بمروطهن ما یعرفن من العکس ای متجللات باکسیتهن. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن پیری مرد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شر درآمیخته شدن کارزار و فراگرفتن همه را چنانکه هیچ کس از آن نرهد. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن قوم لشکردشمن و قتل عام کردن آنان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ربودن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاس. (اقرب الموارد) ، روشن شدن و درخشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). درخشیدن برق و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توقع
تصویر توقع
چشم داشتن، امید و انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمع
تصویر تلمع
روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقع
تصویر بلقع
زمین لم یزرع، زمین بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقع
تصویر ترقع
پاره پاره فراهمی اندک اندک فراهم شدن، پینگی (پینه رقعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلع
تصویر تقلع
بر کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقف
تصویر تلقف
فرو خوردن، فراگیری یاد گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
دارای لقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جای دیدار و ملاقات، دیدار، زی سوی، برابر، دیدار کردن، روبرو شدن، رویارویی، جای دیدار، محل ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفع
تصویر تلفع
جامه در خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیع
تصویر تلیع
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقع
تصویر توقع
((تَ وَ قُّ))
چشم داشتن، انتظار به دست آوردن چیزی یا انجام کاری را داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
((تَ لَ قُّ))
لقب یافتن، دارای لقب گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
((تَ لَ قُّ))
فراگرفتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
((تَ لَ قِّ))
آموختن، ملاقات کردن، برخورد کردن، فراگیری، آموزشی، دیدار، برخوردن، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمع
تصویر تلمع
((تَ لَ مُّ))
روشن شدن، درخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقع
تصویر توقع
چشمداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
انتظار
دیکشنری اردو به فارسی