جدول جو
جدول جو

معنی تلقاء - جستجوی لغت در جدول جو

تلقاء
(تِ)
دیدار، اسم مصدر است.... سوی. برابر و مقابل. یقال: توجه تلقاء النار و تلقاء فلان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برابر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقاء مدین، به سوی مدین. و مدین اسم بلد بعث الیه شعیب النبی علیه السلام. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
تلقاء
((تَ))
دیدار کردن، رو به رو شدن، دیدار، جای دیدار
تصویری از تلقاء
تصویر تلقاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلقا
تصویر تلقا
جانب، سو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ستان خفتن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). بپشت واخسپیدن. بپشت واخوابیدن. به ستان واخفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر پشت واخسپیدن. (غیاث). بر قفا خفتن. (منتهی الارب). ستان افتادن. بر پشت افتادن. طاق باز خوابیدن: استلقی علی ظهره و نیز سلقته فاستلقی، ستان بر زمین افکندم او را پس ستان افتاد. (منتهی الارب) ، بر یک روش رفتن. (منتهی الارب) ، روان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) ، همیشگی کردن. (منتهی الارب) ، همیشه بودن. (مجمل اللغه) (غیاث). اتصال. توالی. پیوستگی: از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرارهواداری درین باب... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). بشرایط طاعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440).
- استمرار دادن، ادامه دادن.
- استمرار داشتن، باقی بودن. مستمر بودن.
، توانا گردیدن در برداشتن چیزی. (منتهی الارب) ، محکم و استوار شدن. (منتهی الارب). قوی شدن. استواری و روا شدن کار. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، استمرت مریرته و مریره علیه، استحکم علیه و قویت شکیمته. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شاه فلقاءالضره، گوسپند فراخ پستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دیدار کردن. (منتهی الارب). لقاءه. لقایه. لقی. لقی. لقیان یا لقیان. لقیه. لقیانه یا لقیانه. لقی ّ. لقی ً. لقاه. (منتهی الارب). دیدن، ادراک. رسیدن. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی) ، کارزار کردن. (زوزنی). کارزار. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن با زن. (غیاث). و رجوع به لقا شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لقوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عهد و زنهار و امان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ذمه و جوار: اعطاه تلاء، ای ذمه و جواراً. (اقرب الموارد) ، تیر امان که بر آن نام مستجیر نوشته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ لا)
تلاء القرآن، بسیار تلاوت کننده آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دلقاء، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری که چون آب خورد از دهنش بیرون افتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیف دلقاء، شمشیر به آسانی برآینده از نیام. (منتهی الارب). و صاحب المعیار گوید دلیلی بر صحت آن در دست نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ نَصْ صُ)
ستان افکندن و بر قفا انداختن. (آنندراج). افکندن زن خود را بر پشت جهت جماع، نیزه فروکردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
از بند رها کردگان. (ربنجنی). جمع واژۀ طلیق. (مهذب الاسماء) : ثم ولی مروان بن الحکم طرید لعین رسول اﷲ و ابن لعینه فاسق فی بطنه و فرجه... ثم تداولها بنومروان بعده اهل بیت اللعنه طرداء رسول اﷲ و قوم من الطلقاء لیسو من المهاجرین و الانصار و لا التابعین باحسان... (حاشیۀ ص 101ج 2 البیان و التبیین). امن العدل یا ابن الطلقاء
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا)
مرد بسیارسخن. تلقاعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد بسیارآهوکننده مردم را. (از اقرب الموارد). رجوع به تلقاعه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا / تِ)
کلان نواله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تلقامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونۀ کسی یا گندمگون گشتن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لقوه، لقوه، لقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). افکندن. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). گویند: اءلقه من یدک، یعنی آن را از دست خود بیفکن، و ألق به من یدک، و ألقیت الیه الموده (و بالموده) ، یعنی دوستی خود را به وی القا کردم، یا دوستی او را بر دل گرفتم. (از منتهی الارب). فروانداختن و افکندن. (آنندراج). انداختن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است به شام. (منتهی الارب). ناحیه ایست ازتوابع دمشق بین شام و وادی القری، قصبۀ آن عمان است و در آنجا روستاهای زیاد است و مزرعه های وسیع، گندم آن در خوبی شهره است. (از معجم البلدان) (از مراصد). اندر حدود این کوه بلقاء (به شام) شهرها و روستاها بسیارند و اندر وی همه مردمان خوارج اند. (حدود العالم)، میوۀ تازه، نوباوه، جامۀ نو. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)، هر چیز تازه و نوبرآمده، که طبع از دیدنش محظوظ گردد، که آن را به عربی طرفه خوانند. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). هرچیز که دیدنش خوش آید. (غیاث)، گنجشکی که طرفه باشد. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث أبلق. پیسه. (منتهی الارب). آنچه درو سیاهی و سپیدی باشد. (از اقرب الموارد). ج، بلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ابلق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاء
تصویر تقاء
پرهیزکاری، پرهیزگاری پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
جای دیدار و ملاقات، دیدار، زی سوی، برابر، دیدار کردن، روبرو شدن، رویارویی، جای دیدار، محل ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاء
تصویر لقاء
((لِ))
دیدار کردن، دیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از القاء
تصویر القاء
((اِ))
یاد دادن، افکندن، انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استلقاء
تصویر استلقاء
((اِ تِ))
بر پشت خوابیدن، طاق باز خوابیدن
فرهنگ فارسی معین