جدول جو
جدول جو

معنی تلخیص - جستجوی لغت در جدول جو

تلخیص
خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصر کردن کلام و روشن ساختن آن
تصویری از تلخیص
تصویر تلخیص
فرهنگ فارسی عمید
تلخیص
(تَ)
بیان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن. یقال: لخصت القول، ای اقتصرت فیه و اختصرت منه مایحتاج الیه. (از اقرب الموارد). خلاصه کردن. (آنندراج) ، خلاصۀ چیزی را گرفتن:لخص الشی ٔ، خلصه ، ای اخذ خلاصته . (از اقرب الموارد) ، پیدا و روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ویژه و بی آمیغ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک و صاف کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تلخیص
بیان کردن، خلاصه کردن آن، پاک وصاف کردن
تصویری از تلخیص
تصویر تلخیص
فرهنگ لغت هوشیار
تلخیص
((تَ))
خلاصه کردن
تصویری از تلخیص
تصویر تلخیص
فرهنگ فارسی معین
تلخیص
اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، خلاصه نویسی، خلاصه گویی، کوتاه سازی، مجمل، خلاصه کردن، مختصر کردن
متضاد: تطویل، اطناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلخی
تصویر تلخی
مقابل شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت دادن، اجازه دادن، مرخص کردن، ارزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیص
تصویر تخلیص
خلاصه کردن، رها کردن، آزاد ساختن، خلاص کردن، خالص کردن، ویژه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دُ)
استوار کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). لغتی است در ترصیص. (از اقرب الموارد). رجوع به ترصیص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخصت دادن (زوزنی) (دهار). رخصت دادن مر کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخصت کردن و اجازت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
انگبین صافی خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معین کردن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون نقش غم ز دورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است.
حافظ.
، بمعنی اجازه گرفتن نیز مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به تشخص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ویژه کردن. (زوزنی) (دهار). ویژه و بی آمیغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصفیه و جدا کردن چیزی از غیر آن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، برهانیدن. (زوزنی) (دهار). رهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک کردن و رهانیدن. (آنندراج). نجات دادن. (اقرب الموارد) (المنجد) : که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من باشد و تفتیش حال من کند. (گلستان) ، گداختۀ زر و جز آن دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعطای خلاص و آن مانند چیزی است. (اقرب الموارد) (المنجد). ودر حدیث شریح است که: انه قضی فی قوس کسرها رجل بالخلاص، ای بمثلها، یعنی شریح در قضاوت حکم به مثل کرد. (از اقرب الموارد) ، خلاصه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن خلاصه. (اقرب الموارد) (المنجد) : و زر از آنجا استخراج کرده به دارالضرب فرستاد. بعد از سبک و تخلیص مقدار هزار دینار حاصل شد. (از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَهَْ هَُ)
به پایان رسانیدن خبر را و اندک اندک آشکار نمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استقصاء خبرو تبیین آن اندک اندک. (از اقرب الموارد) ، تنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان من مضی لایفتشون عن هذا ولا یلحصون، ای لایشددون و لایستقصون. (اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن کسی را از چیزی. (از اقرب الموارد) ، سختی کردن در کاری، قوت دادن در امور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار و محکم کردن نامه را. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
بد مزگی دارا بودن مزه غیر مطبوع مقابل شیرینی، سختی بدی مقابل خوشی: (تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت) (گلستان)، ترشرویی بد خلقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیص
تصویر تخلیص
ویژه گردانیدن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت کردن و اجازه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
((تَ))
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، شناختن کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیص
تصویر تخلیص
((تَ))
رها کردن، خلاصه و مختصر کردن، خالص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
((تَ))
ارزان کردن، مرخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشخیص
تصویر تشخیص
باز شناخت، باز شناسی، شناسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرخص سازی، خارج سازی 0 جنس از گمرگ) ، مرخص کردن، رخصت دهی، اجازت دادن، اجازه دادن، رخصت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
Bitterness, Embitterment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ارزیابی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
горечь , озлобление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
Bitterkeit, Verbitterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
гіркота , озлобленість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
gorycz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
苦涩
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amargura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amarezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amargura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی