جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تلخیص

تلخیص

تلخیص
خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصر کردن کلام و روشن ساختن آن
تلخیص
فرهنگ فارسی عمید

تلخیص

تلخیص
بیان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن. یقال: لخصت القول، ای اقتصرت فیه و اختصرت منه ُ مایحتاج الیه. (از اقرب الموارد). خلاصه کردن. (آنندراج) ، خلاصۀ چیزی را گرفتن:لخص الشی ٔ، خلصه ُ، ای اخذ خلاصته ُ. (از اقرب الموارد) ، پیدا و روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ویژه و بی آمیغ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک و صاف کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

تلخیص

تلخیص
اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، خلاصه نویسی، خلاصه گویی، کوتاه سازی، مجمل، خلاصه کردن، مختصر کردن
متضاد: تطویل، اطناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تشخیص

تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
تشخیص
فرهنگ فارسی عمید