- تلخ
- چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
معنی تلخ - جستجوی لغت در جدول جو
- تلخ ((تَ))
- دارای مزه غیرمطبوع، بدمزه، زننده، سخت، سخن تلخ، تندخو، بدخلق
- تلخ
- دارای طعم تلخی، کنایه از آدم تند و بدخو، کنایه از ناخوشایند، سخت مثلاً دوران تلخ، کنایه از شراب
- تلخ
- Bitter, Acerbically
- تلخ
- едко , горький
- تلخ
- scharf, bitter
- تلخ
- їдко , гіркий
- تلخ
- cierpko, gorzki
- تلخ
- 苦涩地 , 苦的
- تلخ
- de maneira ácida, amargo
- تلخ
- acerbicamente, amaro
- تلخ
- de manera ácida, amargo
- تلخ
- de manière acide, amer
- تلخ
- scherp, bitter
- تلخ
- อย่างขมขื่น , ขม
- تلخ
- secara tajam, pahit
- تلخ
- حامضٌ , مرٌّ
- تلخ
- तीव्र रूप से , कड़वा
- تلخ
- באופן מריר , מר
- تلخ
- 辛辣に , 苦い
- تلخ
- 신랄하게 , 쓴
- تلخ
- asidik bir şekilde, acı
- تلخ
- kwa uchungu, chungu
- تلخ
- তিক্তভাবে , তিক্ত
- تلخ
- تلخ طریقے سے , تلخ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد مزگی دارا بودن مزه غیر مطبوع مقابل شیرینی، سختی بدی مقابل خوشی: (تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت) (گلستان)، ترشرویی بد خلقی
صفرا، زردآب
تلخ دانه، دلقک مصغر تلخ، خربزه تلخ حتظل قثاء النعام، کاسنی
صفرا
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخک، زوان
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخک، زوان
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ دانه، انوپا، هندباج، هندبید، انگوپا، تلخ جکوک، تلخ جوک، هندبا، کسنی
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخه، زوان
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخه، زوان
مقابل شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
Bitterness, Embitterment
горечь , озлобление