جدول جو
جدول جو

معنی تقصل - جستجوی لغت در جدول جو

تقصل
(تَ بَ بُ)
انقصال. اقتصال. بریدن و برگردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقصل
بریدن و برگردیدن
تصویری از تقصل
تصویر تقصل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توصل
تصویر توصل
رسیدن و پیوستن به چیزی، پیوستگی جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
قبول کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاصل
تصویر تاصل
با اصل شدن، ریشه دار شدن، اصیل بودن، دارای اصل و تبار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
نیمه روز خوابیدن، پیروی کردن و مانندگی کردن، به پیروی کسی عملی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
به هم آمدن، به هم پیوستن، درهم کشیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصل
تصویر تحصل
حاصل شدن، گرد آمدن، ثابت و برقرار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَقْ قُ)
نیک بهم پیوستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پیوستگی جستن به لطف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به حیله فاچیزی رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). پیوستگی جستن به لطف و چاره و حیله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و خواهری از آن قباد توصل بدان کرد به حیلتها که او را از حبس بجهانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). در شهور سنۀ اثنی و تسعین (92) توصل بدان کرد که قضاء اصفهان به برادر این قاضی دادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانندگی کردن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). مانستن به کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : که نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. (کلیله و دمنه). و واجب شمردن اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه) ، فراهم آمدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن آب و در اللسان جمع شدن آب در جای پست. (از اقرب الموارد) ، شراب خوردن وقت قیلوله. (تاج المصادر بیهقی). در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در نیمروز ناقه را دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجمع چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، ثابت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثابت شدن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحصل از مسأله ای، رهایی جسته شدن از آن: تحصل من المسئله کذا، استخلص. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوست باز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن کسی را از جامه اش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبصلوه، بسیار سؤال کردند از وی تا سپری شد آنچه نزد او بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبصل چیزی، دوچندان شدن آن، چنانکه دوچندانی پوست پیاز: تبصل الشی ٔ، تضاعف، تضاعف قشر البصله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک شدن پوست بر استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک شدن پوست. (از اقرب الموارد) ، بدحال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آلوده داشتن خود را و پاک و صاف ناکردن تن را، سست و نرم رفتن، ضعیف و نرم گردیدن آواز، گله کردن حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصل شود، خرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقال
تصویر تقال
کم شمری، بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
فراهم بودن در دسترس بودن، ایستا گشت (ثابت گشتن) حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقول
تصویر تقول
افترا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصل
تصویر توصل
نیک بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصص
تصویر تقصص
یاد گرفتن سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصد
تصویر تقصد
شکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقحل
تصویر تقحل
خشک اندامی پوست بر استخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
پذیرفتن، بعهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاصل
تصویر تاصل
ریشه دار شدن، اصیل بودن بن یافتن ریشه بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصل
تصویر تنصل
از گناه بیزاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تأصل
تصویر تأصل
((تَ أَ صُّ))
با اصل گردیدن، ثابت و راسخ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
((تَ قَ یُّ))
پیروی کردن، همانند شدن، در نیمه روز خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلص
تصویر تقلص
((تَ قَ لُّ))
به هم پیوستن، در هم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقفل
تصویر تقفل
((تَ قَ فُّ))
بسته شدن در، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصی
تصویر تقصی
((تَ قَ صِّ))
به نهایت چیزی رسیدن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
((تَ قَ بُّ))
پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توصل
تصویر توصل
((تَ وَ صُّ))
رسیدن، پیوستن، به چیزی دست یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصل
تصویر تحصل
((تَ حَ صُّ))
حاصل بودن، به حصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
فرهنگ فارسی معین