جدول جو
جدول جو

معنی تقزع - جستجوی لغت در جدول جو

تقزع
(تَ)
آمادۀ دویدن شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن قوم. (از اقرب الموارد). تقشع ابر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پاک شدن از چرک و هر نوع آلودگی، پاک بودن از آلایش و آلودگی، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزع
تصویر توزع
پراکنده شدن، متفرق شدن، میان خود قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
بریده شدن، پاره پاره شدن، بخش بخش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ دُ)
ناخوش و ترشرو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبس. (اقرب الموارد) ، ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال: تهزع فلان لفلان، ای تنکر. (اقرب الموارد) ، پریشان رفتن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن شتر در رفتار از شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، جنبیدن نیزه و شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شکسته شدن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قسمت کردن چیزی را. (اقرب الموارد). بخش کرده گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : فتفرق الناس عنه الی غنیمه فتجزعوها، ای اقتسموها. (اقرب الموارد). شکسته گردیدن عصا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره و متفرق شدن چیزی. (از اقرب الموارد) : قال الراعی: رمحه فی الدارعین تجزعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واپس استیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره گوشت جدا کردن از جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن مردم چیزی را وگرفتن آن را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه کردن و میان خود قسمت کردن چیزی را، گرفتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
پاره پاره شدن. (زوزنی). پاره پاره شدن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی میان خود: تمزعوه بینهم، یعنی، بخش بخش کردند آن را میان خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: توزعوا المال بینهم و تمزعوه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خمیده رفتن همچون رونده در خارستان، بر درخت برآمدن کربسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظریف شدن کودک. (تاج المصادر بیهقی). ظریف و ملیح و زیرک شدن کودک. (از قطر المحیط). تظرف. (از اقرب الموارد). ظریف و ملیح گردیدن کودک. (از ناظم الاطباء). بمعنی بزع الغلام است،ظریف و ملیح خواست کودک. (منتهی الارب) ، بزرگ شدن شر. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ گردیدن شر. (از قطر المحیط). بزرگ شدن فتنه و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برانگیخته شدن شر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). به هیجان آمدن فتنه و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تهدید کردن شر که هنوز واقع نشده است. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است به قدس که انگبین را بدان نسبت کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). (خیمه زدن). یکی از شهرهای یهودا است که در نزدیکی بیت اللحم به جنوب شرقی اورشلیم واقع بود و فعلاً آن را تقوعه گویند و ظاهراً اشحور اساس آن را گذاشته. (قاموس کتاب مقدس) (از ایران باستان ج 1 ص 183). رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان یاقوت و قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاره پاره و بخش بخش گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منه قوله تعالی: لقد تقطع بینکم فیمن قراء بالرفع. (منتهی الارب) ، پاره پاره و بخش بخش گردیدن، منه قوله تعالی: و تقطعوا امرهم بینهم (قرآن 21 / 93) ، ای تقسموه. (لازم و متعدی). (منتهی الارب). تقطعوا امرهم بینهم،تقسموه و قیل تفرقوا فیه علی نزع الخافض. (اقرب الموارد) ، آمیخته شدن شراب به آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه شدن سایه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
پر شدن جراحت از ریم و چرک و آب زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقصع الدمل بالصدید، امتلاء منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پراگنده شدن قوم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گشاده و واگردیدن ابر از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فکاءنّه سحابه صیف عن قلیل تقشع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91) ، گشاده شدن دل از غم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موی سر، بعضی بستردن و بعضی بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). ستردن موی و جای جای ناسترده ماندن، آماده کردن اسب را به دوانیدن، سخت دویدن اسب، فارغ داشتن کسی را برای امری معین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گسیل کردن رسول، تراشیدن شارب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پاک بودن از آلایش و ریم و چرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفرت طبع نمودن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نخوردن و ننوشیدن چیزی به اراده. (از اقرب الموارد). هو یتقزز من اکل الضب و نحوه. (اقرب الموارد) : از خوردن خرمای هر بستانی تحرز نمود و از خوردن آب هر جویی تقزز. (المضاف الی بدایع الازمان ص 19)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیارشاخ گردیدن گیاه و پراگنده افتادن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنزع
تصویر تنزع
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزع
تصویر توزع
پخش شدن پخشیدن، پراکنده شدن، پراکندگی، جمع توزعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزع
تصویر تمزع
بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پرهیزگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشع
تصویر تقشع
وادلی دلبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
ترسیدن و وحشت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
پاره پاره شدن، بخش بخش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلع
تصویر تقلع
بر کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقمع
تصویر تقمع
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنع
تصویر تقنع
قناعت کردن، قناعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوع
تصویر تقوع
خمیده رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزع
تصویر توزع
((تَ وَ زُّ))
پراکنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
((تَ فَ زُّ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطع
تصویر تقطع
((تَ قَ طُّ))
بریده شدن، از هم بریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
((تَ قَ زُّ))
پرهیزگار شدن، کناره کردن از گناه، رمیده شدن طبع از چیزی
فرهنگ فارسی معین