- تقحل
- خشک اندامی پوست بر استخوانی
معنی تقحل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
مانستن
افترا کردن
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
بریدن و برگردیدن
پذیرفتن، بعهده گرفتن
کم شمری، بر آمدن
سرمه کشیدن
فریفتن
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
سرمه کشیدن، سرمه به چشم خود کشیدن
قبول کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
نیمه روز خوابیدن، پیروی کردن و مانندگی کردن، به پیروی کسی عملی کردن
خود را به مذهبی منتسب کردن، شعر دیگری را به خود نسبت دادن
خشک پوستی، خشک اندامی خشک، غاز سالی خشکسالی، خشک اندام، خشک پوست