جدول جو
جدول جو

معنی تقحل - جستجوی لغت در جدول جو

تقحل
(تَ بَزْ زُ)
پوست بر استخوان خشک گردیدن و خشک اندام گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست بر استخوان خشک گردیدن از کلان سالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقحل
خشک اندامی پوست بر استخوانی
تصویری از تقحل
تصویر تقحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنحل
تصویر تنحل
خود را به مذهبی منتسب کردن، شعر دیگری را به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
سرمه کشیدن، سرمه به چشم خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
نیمه روز خوابیدن، پیروی کردن و مانندگی کردن، به پیروی کسی عملی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
قبول کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خشک شدن پوست بر استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک شدن پوست. (از اقرب الموارد) ، بدحال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آلوده داشتن خود را و پاک و صاف ناکردن تن را، سست و نرم رفتن، ضعیف و نرم گردیدن آواز، گله کردن حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تشبه کردن به فحل. (تاج المصادر بیهقی). باگشن مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعقر، یعنی عاقر شدن درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دور شدن از جای (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حِلْ لَ)
حیلت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مکر نمودن وفریفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکر و حیله نمودن، خواستن چیزی را به حیله و تکلف. (از اقرب الموارد) : طوفانی برخاست در مخایض و چون از تمحل قوت و علوفه عاجز ماندند... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266) ، تکلف نمودن در حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نقد کردن دراهم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گلناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به گل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ ظَ)
سرمه در چشم کردن. (زوزنی). سرمه کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سرمه در چشم خود کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: لیس التحکل فی العینین کالکحل. (اقرب الموارد) ، نمودار کردن زمین سبزی گیاه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانندگی کردن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). مانستن به کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : که نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. (کلیله و دمنه). و واجب شمردن اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه) ، فراهم آمدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن آب و در اللسان جمع شدن آب در جای پست. (از اقرب الموارد) ، شراب خوردن وقت قیلوله. (تاج المصادر بیهقی). در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در نیمروز ناقه را دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوچ کردن. (متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتقال قوم از مکانی. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، سوار شدن ستور را، پیش آمدن کسی را به ناپسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ترحل فلاناً، رکبه بمکروه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن فرابافتن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخن بر بستن بر کسی. (زوزنی). سخن بربافتن بر کسی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). افترا کردن، یقال: تقول قولاً، اذا ابتدعه کذباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین افتادن از بی تابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراع و انجدال: ضربه، فتقحلز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
مرد خشک اندام بدحال. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پژمرده وخشک پوست شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
پذیرفتن، بعهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقول
تصویر تقول
افترا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصل
تصویر تقصل
بریدن و برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقال
تصویر تقال
کم شمری، بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
سرمه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفل
تصویر تقفل
((تَ قَ فُّ))
بسته شدن در، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
((تَ قَ یُّ))
پیروی کردن، همانند شدن، در نیمه روز خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
((تَ کَ حُّ))
سرمه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنحل
تصویر تنحل
((تَ نَحُّ))
نسبت دادن، شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن، مذهبی را اختیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
((تَ مَ حُّ))
حیله کردن، کسی را به تکلف انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحل
تصویر توحل
((تَ وَ حُّ))
به گل آلوده شدن، گل آلود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
((تَ رَ حُّ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
((تَ قَ بُّ))
پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی معین