باهم آوردن. (زوزنی). باهم آوردن یعنی جمع کردن. (مجمل اللغه). فراهم آوردن و گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. (مجمل اللغه). در دست و قبضۀ کسی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به صاحب قبض دادن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
باهم آوردن. (زوزنی). باهم آوردن یعنی جمع کردن. (مجمل اللغه). فراهم آوردن و گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. (مجمل اللغه). در دست و قبضۀ کسی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به صاحب قبض دادن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کم کردن نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قسطبندی کردن بدهی را به قسمتها و مهلت های معین. (از اقرب الموارد) : فلان بدهی خود را تقسیط کرد که هر ماهی پانصد تومان بپردازد، در فواصل معین غرس کردن نهال را، پراکنده کردن چیزی را، یقال: قسط الخراج علیهم و المال بینهم، ای فرقه. (از اقرب الموارد)
کم کردن نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قسطبندی کردن بدهی را به قسمتها و مهلت های معین. (از اقرب الموارد) : فلان بدهی خود را تقسیط کرد که هر ماهی پانصد تومان بپردازد، در فواصل معین غرس کردن نهال را، پراکنده کردن چیزی را، یقال: قسط الخراج علیهم و المال بینهم، ای فرقه. (از اقرب الموارد)
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
آرزومند گردانیدن کسی را و منه الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آرزومند گردانیدن کسی را و منه ُ الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
برآمدن بر کوه. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن در سخن و در راه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). شتابی کردن در گفتار و رفتار. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن کسی را به حجت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا و پراکنده کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - امثال: بقطیه بطبک، ای فرقیه برفقک لایقطن له، یضرب لمن یؤمر باحکام العمل بعلمه و معرفته والاحتیال فیه مترفّقا. (اقرب الموارد). یعنی جدا و دور کن آن را بتدبیری که کسی را معلوم نشود. و اصل مثل آن است که مردی احمق ب خانه معشوقۀ خود آمد، ناگه شکمش پیچید و پلید کرد خانه را پس بمعشوقۀ خویش گفت بقطیه بطبک. و این مثل را در حق کسی گویند که از وی استواری کار و حیله و تدبیر طلب نمایند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 5 ص 110 شود
برآمدن بر کوه. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن در سخن و در راه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). شتابی کردن در گفتار و رفتار. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن کسی را به حجت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا و پراکنده کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - امثال: بقطیه بطبک، ای فرقیه ِ برفقک لایُقطن له، یُضرَب لمن یؤمر باحکام العمل بعلمه و معرفته ِ والاحتیال فیه ِ مترفّقا. (اقرب الموارد). یعنی جدا و دور کن آن را بتدبیری که کسی را معلوم نشود. و اصل مثل آن است که مردی احمق ب خانه معشوقۀ خود آمد، ناگه شکمش پیچید و پلید کرد خانه را پس بمعشوقۀ خویش گفت بقطیه بطبک. و این مثل را در حق کسی گویند که از وی استواری کار و حیله و تدبیر طلب نمایند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 5 ص 110 شود