جدول جو
جدول جو

معنی تقاعد - جستجوی لغت در جدول جو

تقاعد
بازنشستگی، بازنشسته شدن، از کاری بازماندن، گوشه نشینی و کناره گیری، بازایستادن از کاری
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
فرهنگ فارسی عمید
تقاعد
(تَ بَرْ رُ)
نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با ’ب’ متعدی میشود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بازایستادن. (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اکراه و درنگی. و سستی و کاهلی و تغافل و توقف از کاری. (ناظم الاطباء) : دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). و گردتخلف و تقاعد برآمد. (کلیله و دمنه). از خدمت و دیدار او (شیر) تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و معاونت در چنان وقت دل شکسته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146). معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد و رای تقاعد و تکاسل پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341). امرا چون این اندیشه بشنیدند هرکس تقاعد نمودندو متوحش گشتند. (جهانگشای جوینی). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان).
نیست دشمن را تقاعد، جز که از بی قوتی
هست مستوری مریم از چه از بی چادری.
سلمان ساوجی.
، بازنشستن. بازنشستگی. رجوع به بازنشستگی شود
لغت نامه دهخدا
تقاعد
باز ایستادن
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
فرهنگ لغت هوشیار
تقاعد
((تَ عُ))
بازایستادن از کاری، بازنشسته شدن
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
فرهنگ فارسی معین
تقاعد
بازنشستگی، کناره گیری
متضاد: اشتغال، تعامل، توقف، درنگی، سستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
صعود کردن، بالا رفتن، بالا برآمدن، بالا رفتن چیزی به نسبت و درجۀ معینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
نوید دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
محل های قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عِ)
حافظ و نگهبان، از وحش و طیر آنچه از پس پشت درآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نشیننده با کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاعده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
در پی یکدیگر شتافتن در چیزی و جوق جوق درافتادن، گویی هریکی پیشی میجوید بر صاحب خود، همدیگر را بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدافع و تکافؤ قوم. (از اقرب الموارد) ، پیاپی مردن قوم، نیزه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تراجع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
نشسته با کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به مقاعده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باز پس شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز پس شدن از کاری و اقدام نکردن به آن. (از اقرب الموارد) ، دیری کردن، سپس ماندن. خویشتن را کشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر باز زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برطرف نشدن شب از درازی. (از اقرب الموارد) :تقاعس حتی قلت لیس بمنقض. (نابغه از اقرب الموارد) ، خود را همانند اقعس نمودن، پایداری و امتناع و سرفرود نیاوردن، بیرون دادن مرد سینۀ خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عُ)
به نوبت گرفتن. یقال: هم یتقالدون الماء، ای یتناوبونه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
برابر و هموار شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، بسرعت گذشتن دو تن از یکدیگر چنانکه گوئی هریک از آنان دیگری را بسرعت میکشد. (از اقرب الموارد) ، رام شدن، واضح و روشن گشتن راه، راه نشان دادن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِبْ بَ)
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از یکدیگر دور شدن. (زوزنی). دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از همدیگر دور شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ضد تقارب. (اقرب الموارد). دوری. (ناظم الاطباء) ، دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه: نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مقعد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقعد و مقعده. (ناظم الاطباء). جاهای نشستن. (غیاث) (آنندراج) ، جاهای قرار گرفتن: رکیک تر سخنی از او محکم و متین نماید و در مقاعدسمع قبول نشیند. (مرزبان نامه). و رجوع به مقعد شود، ترکوا مقاعدهم، مراکز خویش را ترک کردند و این از باب مجاز است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
فرهنگستان ایران ’بازنشسته’ را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.
- متقاعد شدن، بازنشسته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متقاعد گشتن، متقاعد شدن. پذیرفتن. قبول کردن سخنی را. قبول و باور کردن آنچه را که در اول نمی پذیرفت. پذیرفتن گفته ای را که قبلاً نمی پذیرفت به دلیلی که شنید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، از کار کناره گرفتن. (فرهنگ فارسی معین).
- متقاعد گردیدن، متقاعد گشتن. متقاعدشدن. از کار کناره گرفتن: و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ای... نشسته. (ترجمه مجالس النفایس ص 240، از فرهنگ فارسی معین). آنها به سخنان آن خان مروت نشان متقاعد نگردیده زیاداصرار نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 249). و رجوع به تقاعد و دیگر ترکیبهای آن شود.
، ساکن و بیحرکت و برقرار، هر آن که باز ایستد و دست بردارد و توقف کند و واماند، بازداشته شده و باز ایستاده شده، سپاهی معاف شده از پیوستن به سپاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
جمع مقعد، جاهای قرار گرفتن و نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
با یکدیگر وعده نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بجای خود بنشیند و بحق خود قانع باشد، آنکه از کاری دست بردارد و توقف کند، بازنشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
دشوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادع
تصویر تقادع
در پی هم شتافتن دنبال هم افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
سر باز زدن، کوژ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
((تَ عُ))
از کاری سر باز زدن، عقب ماندن، به تأخیر افتادن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
((تَ عُ))
از یکدیگر دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
((تَ عُ))
با هم وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
((مُ تَ عِ))
قانع، بازنشسته، آماده پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
((تَ عُ))
صعود کردن، بالا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
فرایازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور
متضاد: شاغل، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب
متضاد: ناراضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوری، واگرایی
متضاد: هم گرایی، از هم دور شدن، دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن
متضاد: تقارب، تقارن
فرهنگ واژه مترادف متضاد