جدول جو
جدول جو

معنی تقارض - جستجوی لغت در جدول جو

تقارض
(تَ بَذْ ذُ)
وام دادن یکدیگررا. (دهار) ، یکدیگر را تقریض کردن. (صراح). همدیگر را شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقریض شود، بیکدیگر به دنبال چشم نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را نیکی یا بدی از پیش فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هریک دیگری را ثنا گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقارض
وام دادن یکدیگر را
تصویری از تقارض
تصویر تقارض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمارض
تصویر تمارض
خود را مریض وانمود کردن، خود را به ناخوشی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
اختلاف داشتن، متعرض و مزاحم یکدیگر شدن، با هم مخالفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرینه بودن، تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه، هم زمانی بین دوچیز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
قرارو ثبات ورزیدن و آرمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثابت و ساکن شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
کشت اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین تنک کاشته. (ناظم الاطباء) ، جاهایی که در آن آبکش به جهت کمی آب درچاه فروشود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خنورهای می. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی از ظروف شراب. (از اقرب الموارد) ، سبوهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مقرض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم پیوستن نیزه ها در معرکه:تقارشت الرماح، اذا تداخلت فی الحرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیزه زدن قوم یکدیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
همدیگر را ستودن و مدح کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
بهم بر (باهم) قرعه زدن. (زوزنی) (مجمل اللغه). میان همدیگر قرعه زدن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم شمشیر زدن. (زوزنی). نیزه زدن به یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
تصاحب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکدیگر را پیش آمدن. (زوزنی). خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری. (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، (اصطلاح اصول) هرگاه یکی از دو دلیل حکمی را اثبات کند و دیگری نفی آن را به طوری که جمعبین مدلول آن دو دلیل ممکن نباشد گویند بین آن دو دلیل تعارض است و آن دو را نسبت به یکدیگر متعارض گویند. چنانکه یکی از دو دلیل وجوب و دیگری حرمت عملی خاص را بیان کند. بنابراین هرگاه بتوان بین مدلول دو دلیل بنحوی سازواری داد چنانکه مثلاً مدلول یکی از دودلیل عام و دیگری خاص باشد یا مدلول دیگری حاکم بر مدلول دیگری یا رافع آن بود بین آنها تعارضی نیست
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ تُلْ)
شهرکی است به طخارستان علیا. (از معجم البلدان چ سعادت مصر ج 7 ص 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
یکدیگر نیکی یا بدی پیش فرستنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مر یکدیگر را نیکی و یا بدی پیش فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقارض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقارع
تصویر تقارع
قرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارض
تصویر قارض
خاینده جونده خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارض
تصویر تارض
درنگیدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرعه زدن تصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازش ناسازواری، ناسازورزی، خلاف یکدیگر ورزیدن متعرض یکدیگر شدن با هم اختلاف داشتن، خلاف ورزی معارضه، جمع تعارضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارظ
تصویر تقارظ
ستودن و مدح کردن همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
با یکدیگر خویشی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابض
تصویر تقابض
دادن و گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
بیماری نمودن، خود را به تکلف مریض وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
((تَ رُ))
قرین شدن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
((تَ رُ))
متعرض یکدیگر شدن، ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارض
تصویر قارض
((رِ))
خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
((تَ رُ))
به هم نزدیک شدن، نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
((تَ رُ))
خود را به بیماری زدن
فرهنگ فارسی معین
قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی
متضاد: تباعد، باهم قرین شدن، قرینه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نزدیکی، هم گرایی
متضاد: تباعد، واگرایی، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه، خلاف ورزی کردن، متعرض شدن، ناسازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد