معنی تقارن تقارن قرینه بودن، تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه، هم زمانی بین دوچیز تصویر تقارن فرهنگ فارسی عمید
تقارن تقارن قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گراییمتضاد: تباعد، باهم قرین شدن، قرینه شدن فرهنگ واژه مترادف متضاد