جدول جو
جدول جو

معنی تفقه - جستجوی لغت در جدول جو

تفقه
فقه خواندن، علم دین آموختن، فقیه شدن، فهمیدن و دانا شدن
تصویری از تفقه
تصویر تفقه
فرهنگ فارسی عمید
تفقه
(تَ دُ)
فقه آموختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). یقال: هو یتفقه فی العلم، ای یتعلم. (اقرب الموارد، فقیه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دانا شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). فهمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فهمیدن سخن و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفقه
فقه آموختن، فقیه شدن
تصویری از تفقه
تصویر تفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تفقه
((تَ فَ قُّ))
فقه آموختن، دانشمندی جستن
تصویری از تفقه
تصویر تفقه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن، پراکندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
بافته شده، تنیده، تفته، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفقه
تصویر متفقه
عالم به علم فقه، فقیه، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفقد
تصویر تفقد
جستجو کردن، جویا شدن، گمشده را بازجستن، دلجویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، به سخن آمدن، حرف زدن، لب به سخن گشودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفته
تصویر تفته
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳)
بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افقه
تصویر افقه
فقیه تر، داناتر، دانشمندتر، داناتر در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
گروه هم سفر و همراه، دوستان و همراهان
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ فِقَ)
متفقه. مؤنث متفق. رجوع به متفق شود.
- دایرۀ متفقه، (در اصطلاح عروض) دایره ای عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. و رجوع به بدیع جلال همائی دورۀ دوم ص 143 و دایرۀ متقارب، در المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَقْ قِهْ)
فقیه. (از آنندراج) (از منتهی الارب). عالم به علم فقه. فقیه و دانای شرع الهی. (ناظم الاطباء). دانشمند در مسائل شرعی. ج، متفقّهه و متفقّهین:
از بی ادبی باشد و از پست مقامی
سجع متنبی گفتن پیش متفقه.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 90)
لغت نامه دهخدا
شفقت در فارسی مهربانی دلسوزی نرمدلی (شفقه به فتحات در اصل لغت بمعنی ترس است و مجازا به معنی مهربانی مستعمل شده) ترس از بدی و زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار دست دادن، پیمان خرید و فروش یک بار دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، یک عقد بیع، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
طعنه و سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکه
تصویر تفکه
لذت بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقح
تصویر تفقح
شکفتن گل، گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقد
تصویر تفقد
جستن، دلجوئی، ملاطفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقیه
تصویر تفقیه
آگاه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
پراکنده کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقه
تصویر ترقه
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی، نرمرفتاری، کاروان، گروه همراه گروه راهیان همراهیان (همسفران) گروه همراه جماعت مرافق همسفران جمع رفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفقه
تصویر آفقه
تهیگاه، خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
متفقه در فارسی مونث متفق: همیو سازوار هماهنگ دانا نما، دانا دانشمند مونث متفق یا دایره متفقه دایره عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. دایره متقارب. آنکه خود را فقیه معرفی کند، فقیه دانشمند جمع متفقهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفقه
تصویر غفقه
یکبار خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفقه
تصویر متفقه
((مُ تَ فَ قِّ))
آن که خود را فقیه معرفی کند، فقیه، دانشمند، جمع متفقهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفقه
تصویر آفقه
تهیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
دوگانگی، دودستگی، پراکندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فقیه، فقه دان، عالم فقه، دانشمند، عالم، دانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد