جدول جو
جدول جو

معنی تفضلاً - جستجوی لغت در جدول جو

تفضلاً
(تَ فَضْ ضُ لَن)
مقابل وجوباً. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضلات
تصویر فضلات
فضله ها، سرگینهای جانوران، زیادی ها، اضافی ها، باقی مانده چیزها، بازمانده ها، جمع واژۀ فضله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل
فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن، برتری یافتن، نکویی کردن، لطف و مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَن)
مشروحاً و مفصلاً. (ناظم الاطباء). مقابل اجمالاً
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
جمع واژۀ فاضل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). فضلاء:
دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. (گلستان). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. (گلستان).
- فضلاپرور، آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین) :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیۀ من قفا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
افزون شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی. (ناظم الاطباء) ، افزونی نمودن، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) :
بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز
بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام.
فرخی.
مرکب نیکیت را به جل ّ وفاها
پیش خداوند کش به دست تفضل.
ناصرخسرو.
کرده ام از راه عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ گذر سوی من.
سعدی.
سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا
چون می کشد به زهر ندارد تفضلی.
سعدی.
- به تفضل دادن، به تبّرع دادن، نه به بیع و مکافات و قرض. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، فضل کردن و دعوی فضل کردن بر اقران. (تاج المصادر بیهقی). فضل کردن. (زوزنی). دعوی فضل نمودن بر اقران خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افزونی جستن بر اقران خود. (آنندراج). فضل و سروری جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : هو یتفضل علی قومه. (اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن برای کار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک جامۀ بی آستین پوشیدن زن در خانه از برای انجام کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن و اطراف آن را بر خلاف بر دوش انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بصیغۀ امر: تفضّل ، در اصطلاح امروز خواستن از کسی دیدار یا جلوس و مانند آن بر سبیل تجمل. (از اقرب الموارد). بفرمای. پیش شو. درآی. بسم اﷲ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ کَ دَ)
عملاً. مقابل قولاً. (یادداشت مؤلف) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد. (گلستان سعدی) ، مجازاً، به معنی اکنون. فی الحال. حالا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
جمع واژۀ فضله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فضله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
جمع واژۀ تفله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ اَ کَ دَ)
مأخوذ از تازی، با تفصیل و مشروحاً و با دقت و با بیان طولانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
بطور توکل و متوکلانه. (ناظم الاطباء).
- توکلاً علی اﷲ، در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
داد و ایمنی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَضْ ضُ)
در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء).
- تفضلات الهی، نعمت های الهی و الطاف خداوندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
فضلاً از اینکه، علاوه بر اینکه. اضافه بر اینکه. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ کَ دَ)
بطور شگون و بطور فال نیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
بحالت تغییر صورت. (ناظم الاطباء). رجوع به تبدل و تبدیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضلای
تصویر فضلای
منسوب به فضل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فضله، مانده ها سرگین ها پلیدی ها یکبار فضل، باقی مانده چیزی بقیه بازمانده، جمع فضلات فضال، سرگین پلیدی غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضلات
تصویر تفضلات
جمع تفضل عنایتها، بخششها، ملاطفتها، نیکوئیها، نعمتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفالا
تصویر تفالا
بطور تفال بشگون بفال نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن بر کسی، برتری و فزونی، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضیلات
تصویر تفضیلات
جمع تفضیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفالات
تصویر تفالات
جمع تفال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فاضل، فزونی یابنده، آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا، هنری هنرور، جمع فضلا، زاید فزونی: آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند، نیکو پسندیده، با اهمیت ارجمند، جمع فاضل، فرجادان، با اهمیت ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضلال
تصویر تضلال
منسوب کردن کسی را بضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلاً
تصویر فعلاً
((فِ لَ نْ))
هنوز، تاکنون، اینک، حالا، به طور موقت، موقتاً، عجالتاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضلات
تصویر فضلات
((فَ ضَ))
جمع فضله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفصلاً
تصویر مفصلاً
((مُ فَ صَ لَ نْ))
به تفصیل، به طور مفصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
((تَ فَ ضُّ))
برتری یافتن، نیکی کردن، فزونی، برتری، نیکی، لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
((فُ ضَ))
جمع فاضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعلاً
تصویر فعلاً
هم اینک
فرهنگ واژه فارسی سره
عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، لطف، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد