فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمعِ واژۀ فاضل فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمعِ واژۀ فضیل
جمع واژۀ فاضل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). فضلاء: دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند این بیهده گویان که شما از فضلائید. ناصرخسرو. فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. (گلستان). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. (گلستان). - فضلاپرور، آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین) : ای فضلاپروری کز شرف نام تو مدعیان را زند قافیۀ من قفا. خاقانی
جَمعِ واژۀ فاضل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). فضلاء: دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند این بیهده گویان که شما از فضلائید. ناصرخسرو. فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. (گلستان). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. (گلستان). - فضلاپرور، آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین) : ای فضلاپروری کز شرف نام تو مدعیان را زند قافیۀ من قفا. خاقانی
افزون شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی. (ناظم الاطباء) ، افزونی نمودن، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) : بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام. فرخی. مرکب نیکیت را به جل ّ وفاها پیش خداوند کش به دست تفضل. ناصرخسرو. کرده ام از راه عشق چند گذر سوی او او به تفضل نکرد هیچ گذر سوی من. سعدی. سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا چون می کشد به زهر ندارد تفضلی. سعدی. - به تفضل دادن، به تبّرع دادن، نه به بیع و مکافات و قرض. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، فضل کردن و دعوی فضل کردن بر اقران. (تاج المصادر بیهقی). فضل کردن. (زوزنی). دعوی فضل نمودن بر اقران خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افزونی جستن بر اقران خود. (آنندراج). فضل و سروری جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : هو یتفضل علی قومه. (اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن برای کار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک جامۀ بی آستین پوشیدن زن در خانه از برای انجام کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن و اطراف آن را بر خلاف بر دوش انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بصیغۀ امر: تفضّل ، در اصطلاح امروز خواستن از کسی دیدار یا جلوس و مانند آن بر سبیل تجمل. (از اقرب الموارد). بفرمای. پیش شو. درآی. بسم اﷲ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
افزون شدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برتری و فزونی. (ناظم الاطباء) ، افزونی نمودن، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لطف و مرحمت و احسان و مهربانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء) : بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام. فرخی. مرکب نیکیت را به جل ّ وفاها پیش خداوند کش به دست تفضل. ناصرخسرو. کرده ام از راه عشق چند گذر سوی او او به تفضل نکرد هیچ گذر سوی من. سعدی. سعدی گر آسمان به شکر پرورد ترا چون می کشد به زهر ندارد تفضلی. سعدی. - به تفضل دادن، به تبّرع دادن، نه به بیع و مکافات و قرض. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، فضل کردن و دعوی فضل کردن بر اقران. (تاج المصادر بیهقی). فضل کردن. (زوزنی). دعوی فضل نمودن بر اقران خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افزونی جستن بر اقران خود. (آنندراج). فضل و سروری جستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : هو یتفضل علی قومه. (اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن برای کار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جامۀ بادروزه پوشیدن برای کار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک جامۀ بی آستین پوشیدن زن در خانه از برای انجام کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یک جامه پوشیدن و اطراف آن را بر خلاف بر دوش انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بصیغۀ امر: تَفَضَّل ْ، در اصطلاح امروز خواستن از کسی دیدار یا جلوس و مانند آن بر سبیل تجمل. (از اقرب الموارد). بفرمای. پیش شو. درآی. بسم اﷲ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
عملاً. مقابل قولاً. (یادداشت مؤلف) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد. (گلستان سعدی) ، مجازاً، به معنی اکنون. فی الحال. حالا. (یادداشت مؤلف)
عملاً. مقابل قولاً. (یادداشت مؤلف) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد. (گلستان سعدی) ، مجازاً، به معنی اکنون. فی الحال. حالا. (یادداشت مؤلف)
در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء). - تفضلات الهی، نعمت های الهی و الطاف خداوندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود
در فارسی امروزی نعمتها و نیکوئیها و عنایتها و بخشش ها و ملاطفت ها. (ناظم الاطباء). - تفضلات الهی، نعمت های الهی و الطاف خداوندی. (ناظم الاطباء). رجوع به تفضل شود
جمع فاضل، فزونی یابنده، آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا، هنری هنرور، جمع فضلا، زاید فزونی: آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند، نیکو پسندیده، با اهمیت ارجمند، جمع فاضل، فرجادان، با اهمیت ارجمند
جمع فاضل، فزونی یابنده، آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا، هنری هنرور، جمع فضلا، زاید فزونی: آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند، نیکو پسندیده، با اهمیت ارجمند، جمع فاضل، فرجادان، با اهمیت ارجمند