از هم بریزیدن. (تاج المصادر بیهقی). برافتادن موی از پوست و بهم پراکنده شدن خاص بالمیت، سست گردیدن شتر چهارساله و درمانده شدن زیر بار، ریزه ریزه گردیدن موش در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از هم بریزیدن. (تاج المصادر بیهقی). برافتادن موی از پوست و بهم پراکنده شدن خاص بالمیت، سست گردیدن شتر چهارساله و درمانده شدن زیر بار، ریزه ریزه گردیدن موش در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار مَلال، اَندوه، تَلوَسِه، تالواسِه، تَلواسِه، تاس، تاسِه
گرمی و حرارت. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته. (انجمن آرا) (آنندراج) : ور از او غافل نبودی نفس تو کی چنان کردی جنون و تفس تو. مولوی. آبرو خواهی چو خاک افتاده باش نی چو آتش در هوا از تاب تفس. ابن یمین. رجوع به تاب و تب و تف و تفسیدن و ترکیبهای آنها شود
گرمی و حرارت. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته. (انجمن آرا) (آنندراج) : ور از او غافل نبودی نفس تو کی چنان کردی جنون و تفس تو. مولوی. آبرو خواهی چو خاک افتاده باش نی چو آتش در هوا از تاب تفس. ابن یمین. رجوع به تاب و تب و تف و تفسیدن و ترکیبهای آنها شود
نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که آن عضورا پاره پاره می کنند. (غیاث) (آنندراج). المی است که گویی موضع آن از هم بازمی شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از پانزده وجعی که دارای اسم هستند. شیخ الرئیس در قانون، در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: سبب الوجع المفسخ هو ماده ما تتخلل بین العضل و غشائها فتمتد الغشاء بل العضله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که آن عضورا پاره پاره می کنند. (غیاث) (آنندراج). المی است که گویی موضع آن از هم بازمی شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از پانزده وجعی که دارای اسم هستند. شیخ الرئیس در قانون، در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: سبب الوجع المفسخ هو ماده ما تتخلل بین العضل و غشائها فتمتد الغشاء بل العضله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چیزی را گویند که بسی نادر و بی مثل و مانند و در غایت نفاست باشد. معرب آن تنسوق. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و معنی ترکیبی آن خوش آیندۀ تن است، چه سخ بمعنی خوش باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) : دل سؤال یک نظر می کرد از آن فرخ رخش زآن لب شیرین نیامد جز بتلخی پاسخش گاه مهرم کین نماید گاه صلح آیدبجنگ دور بادا چشم بد زآن شیوه های تنسخش. ابن یمین (از انجمن آرا). رجوع به تنسق و تنسوق شود. ، پارچه ای است در هند نازک و لطیف. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج)
چیزی را گویند که بسی نادر و بی مثل و مانند و در غایت نفاست باشد. معرب آن تنسوق. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و معنی ترکیبی آن خوش آیندۀ تن است، چه سخ بمعنی خوش باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) : دل سؤال یک نظر می کرد از آن فرخ رخش زآن لب شیرین نیامد جز بتلخی پاسخش گاه مهرم کین نماید گاه صلح آیدبجنگ دور بادا چشم بد زآن شیوه های تنسخش. ابن یمین (از انجمن آرا). رجوع به تنسق و تنسوق شود. ، پارچه ای است در هند نازک و لطیف. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج)
فراخ باز نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). فراخ نشستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گشاد کردن جای را و وسعت دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
فراخ باز نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). فراخ نشستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گشاد کردن جای را و وسعت دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند، اندوه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تاش و تاسه شود
سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند، اندوه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تاش و تاسه شود