- تفسخ
- قطعه قطعه شدن
معنی تفسخ - جستجوی لغت در جدول جو
- تفسخ
- قطعه قطعه شدن، ریز ه ریزه شدن، زایل شدن موی از پوست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرکین شدن
گیاسار فرود روان از تن آدمی به گیاه تنگسار (مدصر) انتقال نفس بجسم نباتی
بیان و واضح و آشکار شدن
فراخ ساختن
مسخ شدن و تبدیل صورت یافتن
شوخگینی چرکینی
هر چیز نفیس و کمیاب
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسق
گشاده ساختن، فراخ ساختن، وسعت دادن
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
گرمی و حرارت
زایل گردانیدن دست کسی را از جائی، تباه گردیدن، برهم زدن معامله و پیمان، باطل کردن پیمان
گرمی، حرارت
بر هم زدن معامله، باطل کردن پیمان یا بیع، باطل کردن، نقض کردن