جدول جو
جدول جو

معنی تفاصل - جستجوی لغت در جدول جو

تفاصل
(تَءْ یَ)
از هم جدا کردن و فرق نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تفاصل
فرق نمودن و جدا کردن
تصویری از تفاصل
تصویر تفاصل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفاعل
تصویر تفاعل
در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه که مصدرهای این باب بیشتر بر اشتراک و همکاری، تفاهم و تعاون یا اظهار امری برخلاف واقع دلالت دارد مانند تجاهل، تمارض، تاثیر متبادل بین دو جسم یا دو ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاضل
تصویر تفاضل
بر یکدیگر برتری جستن، فزونی جستن، از یکدیگر افزون آمدن، برتری و افزونی چیزی بر چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاصل
تصویر مفاصل
مفصل ها، محل های اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند ها، جمع واژۀ مفصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
به تکلف فصاحت نشان دادن، تشبه به فصحا، تیززبانی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
تفصیل ها، جدا کردن ها، شرح و بیان ها، جمع واژۀ تفصیل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گرو بستن بر تیراندازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). گرو بستن یکدیگر بر تیراندازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
اختر نیک گرفتن. (زوزنی). فال گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فال نیک زدن، خلاف تطیر. (از اقرب الموارد). فال و شگون و فال نیک. (ناظم الاطباء) : تفألوا بالخیر تجدوه، فال نیکو زنید تا نیکیتان پیش آید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 549). رجوع به تفؤل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
با یکدیگر پیوستن. (زوزنی). پیوستگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تصارم. (اقرب الموارد). ضد تقاطع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
یکی از ده باب ثلاثی مزیدفیه. این باب بمعانی زیر آید. مشارکت. مطاوعه فاعله اظهار آنچه در باطن نیست مانند تمارض. وقوع تدریجی فعل بمعنی فعل مجرد
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دُ)
از یکدیگر افزون آمدن. (زوزنی) (دهار) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، دعوی فزونی کردن هر یک بر دیگری. (از اقرب الموارد) ، افزونی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برتری و افزونی چیزی بر چیزی. (ناظم الاطباء).
- تفاضل دو عدد، فزونی یکی بر دیگری. چنانکه 3 تفاضل عدد 8 است بر 5.
- دارای تفاضل بودن، دارای فزونی و برتری بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تفصیل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی). تفصح. (منتهی الارب). به تکلف فصاحت نمودن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی، زبان آور شدن مرد عربی. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تفصح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ مفصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان. (آنندراج). پیوندگاههای اندام. (غیاث) (ناظم الاطباء). بندها. پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بچر، کت عنبرین بادا چراگاه
بچم، کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
بند ندیده ست بسته چون نه پدید است
بند همی بیند از عروق و مفاصل.
ناصرخسرو.
عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل
جان از تو چنان زنده که اعضا به مفاصل.
سنائی.
تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 23).
فلک را سلاسل ز هم برگسست
زمین را مفاصل به هم درشکست.
نظامی.
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم.
سعدی.
گر تیغ زند به دست سیمین
تا خون چکد از مفاصل من
کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.
سعدی.
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم.
سعدی.
مفاصل مرتخی و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل.
سعدی.
و رجوع به مفصل شود.
- باد مفاصل، در تداول، روماتیسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- داءالمفاصل، درد مفاصل. وجع مفاصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- درد مفاصل، درد بندگاه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دردی که بر یکی از مفاصل مثلاً زانو، آرنج، مچ پا وجز آن عارض شود: شراب سپید و تنک خداوند معده سودایی را... درد مفاصل آرد. (نوروزنامه).
- وجع مفاصل، رجوع به دو ترکیب قبل شود.
، سنگریزه های سخت فراهم آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگستان سنگریزه ناک میان دو کوه که آبش صاف و سرد می باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگستان میان دو ریگ تودۀ دراز که آب آن صاف و سرد باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاصل
تصویر تاصل
ریشه دار شدن، اصیل بودن بن یافتن ریشه بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
شرح و بسطها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاضل
تصویر تفاضل
برتری و افزونی چیزی بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصل
تصویر تخاصل
گروبندی در تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
مرواییدن (مروا فال نیک) آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاعل
تصویر تفاعل
تاثیر متبادل بین دو جسم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مفصل، بمعنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان، پیوندها، بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فصاحت نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
((تَ صُ))
تظاهر به فصیح بودن، چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفاصل
تصویر مفاصل
((مَ ص))
جمع مفصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
((تَ صُ))
به یکدیگر رسیدن، به هم پیوستن، به هم پیوستگی، جمع تواصلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاعل
تصویر تفاعل
((تَ عُ))
اظهار آن چه در باطن نیست، در صرف عربی یکی از باب های ثلاثی مزیدفیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاضل
تصویر تفاضل
((تَ ضُ))
بر یکدیگر برتری جستن، برتری، فزونی، پیشی، حاصل تفریق (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
((تَ))
جمع تفصیل، شرح و بسط ها، فصل های جدا از هم
فرهنگ فارسی معین
برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرح و بسطها، تفصیل ها، تفصیلات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مفصل ها، بندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد