جدول جو
جدول جو

معنی تغبیض - جستجوی لغت در جدول جو

تغبیض
(بَنَ)
اشک نادادن چشم هنگام گریستن خواستن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
کسی را با کس دیگر دشمن ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَبْ بُ)
سخن را مشکل گردانیدن. (زوزنی). دور و باریک معنی کردن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبهم کردن سخن را. (از اقرب الموارد) ، در معامله سهل گرفتن. (زوزنی). آسان داشتن از کسی بیع و شرا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غمض لی فیما بعتنی، یعنی گویا اراده میکنی که مبیعه ای را قیمت کم کند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چشم فروخوابانیدن از بدی. (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده حمله کردن شتر رانده شده از آبخور بر راننده و بازرسیدن آن بر آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پلکهای چشم را بر هم گذاشتن. (از اقرب الموارد) ، حقیقت کاری را دانسته درگذشتن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چشم واکردن. (زوزنی) : ما اکتحلت تغمیضاً، یعنی نخوابیدم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
آرزومند گردانیدن کسی را و منه الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درغبن انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ئو)
پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروپوشانیدن سر چاه و قرار دادن خاک برآن. (از ذیل اقرب الموارد) ، کوتاه گردانیدن موی، از بیخ برکندن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تر و تازه چیدن چیزی را یا تر و تازه بریدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شیر بازداشتن بچه را پیش از وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفکﱡه و گویند آن از فکاهه است بمعنی مزاح. (از اقرب الموارد). تفکه نمودن از آن (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمه کردن خنور، یقال: غرض فی صفأک، ای لاتملاء و هو بحر لایغرض، ای لاینزح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
چیز تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با ناز و نعمت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نقصان و خواری رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ترک دادن مبالغه را در امری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبالغه نکردن در حاجت. (از اقرب الموارد) ، گرفتن گرگ گلوی گوسپند را، دور کردن از قوم امری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فاسد شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غبار آلودن بچیزی. گرد انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لااله الااﷲ گفتن باربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهلیل و یا تردید صدا به قرائت و جز آن. (از اقرب الموارد) ، برانگیختن بر کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غبران خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جای دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقرار کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنقدر آب در مشک کردن که قعر آن را بپوشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَثْ ثُ)
کم کردن و بازداشتن اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لبد عجاجته و غیض مجاجته ، ای ماکان یسیل من عینیه و انفه عندالبکاء. (اقرب الموارد) ، در جنگل جای گرفتن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم شدن آب یا کم شدن قیمت چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک گردانیدن: حبض اﷲ عنه تحبیضاً، سبک گرداند خدا از وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد تحبیب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دشمن گردانیدن. (زوزنی). دشمن داشتن. (دهار). دشمن گردانیدن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نهی بر اهل تقی ̍ تبغیض شد
لیک بر اهل هوا تحریض شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم آوردن. (زوزنی). باهم آوردن یعنی جمع کردن. (مجمل اللغه). فراهم آوردن و گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. (مجمل اللغه). در دست و قبضۀ کسی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به صاحب قبض دادن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربیض
تصویر تربیض
برقرار کردن، جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
دشمن گردانیدن کسی را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغبیر
تصویر تغبیر
گرد و خاک کردن گرد انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
رسید دادن، رسید ستاندن پس از پرداخت، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
((تَ))
فراهم کردن، به چنگ آوردن، اخم کردن، چهره درهم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبغیض
تصویر تبغیض
((تَ))
دشمن گردانیدن کسی را با دیگری، ایجاد دشمنی، جمع تبغیضات
فرهنگ فارسی معین