جدول جو
جدول جو

معنی تغاوی - جستجوی لغت در جدول جو

تغاوی(بُ)
بر بدی و بیراهی گرد آمدن و یارمندی نمودن بر آن، یقال: تغاووا علی العثمان فقتلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجمع و تعاون قوم بر کسی و کشتن او. (از اقرب الموارد) ، یا از اینجا و آنجا گرد آمدن و کوشش و حرب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تغاوی
بیراهگی
تصویری از تغاوی
تصویر تغاوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
دوا کردن، درمان کردن، خود را معالجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خویشتن رابه چیزی دارو کردن. (زوزنی). خویشتن را دارو کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوا کردن و درمان نمودن. (غیاث اللغات). خود را به چیزی دارو کردن. (آنندراج). خود را علاج کردن. (المنجد) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از یکدیگر بی نیازی نمودن. (زوزنی). از همدی-گر بی نیاز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی نیاز شدن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، غنی شدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
منسوب به قریۀ تخاوه. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ترکی برادر مادر را گویند که بهندی مامونانه. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
همدیگر را در آب فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغامس. (اقرب الموارد). و رجوع به تغامس شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یکدیگر را غارت کردن. (زوزنی). بر همدیگر غارت آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تاراج کردن بعض قوم مر بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
گوالیدن گیاه و بلند و درهم پیچیدن آن و انبوه شدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه و بزرگ و درهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، رفتن گوشت و نزار گردیدن ناقه و جز آن، یقال: تغالی لحم الناقه، ای ذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن گوشت ناقه، یقال: تغالی الوبر عن الناقه و اللحم اذا تحسر. (از اقرب الموارد) ، گران شدن نرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن چارپا در رفتار. (از اقرب الموارد) ، با هم نبرد کردن در دوراندازی تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ترکی برادر مادر را گویند که بهندی مامون نامند. از لغات ترکی نوشته شده. (غیاث اللغات چ هند)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ مَ)
بیخبری نمودن از کسی و تغافل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل از کسی. (از اقرب الموارد) ، پلک را بر یکدیگر گذاشتن چنانکه چیزی مشاهده نگردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ کَ)
با همدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناو کوچک و ناوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گرد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
گردآمدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گردآینده به بدی و بیراهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمدۀ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلاوی
تصویر تلاوی
گرد آمدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغانی
تصویر تغانی
بی نیازی از هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاور
تصویر تغاور
همتاراجی
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاوی
تصویر رغاوی
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاوی
تصویر تفاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
((تَ))
درمان کردن، معالجه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره