جدول جو
جدول جو

معنی تعنیس - جستجوی لغت در جدول جو

تعنیس
(بَ)
دیر ماندن دختر در خانه بی شوی. یقال: عنست الجاریه و کذا عنست (مجهولاً) ، ای طال مکثها فی اهلها بعد ادراکها حتی خرجت من عداد الابکار و لم تتزوج بعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادادن نکاح دختر را و دیر داشتن در خانه بعد رسیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
سرزنش کردن، به سختی ملامت کردن، با کسی به سختی و به درشتی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
چرکین کردن، به پلیدی آلوده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
جناس، در بدیع آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا هم جنس اما در معنی مختلف باشد مانند کلمۀ نای، تجنیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریس
تصویر تعریس
فرود آمدن کاروان در محلی که پس از اندکی استراحت حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ قَ)
بر زمین بلند و درشت رفتن و برآمدن بر آن، بلند برآمدن سرین، بالیدن شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک رطب شدن رسیدن غوره از قمع آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نومید کردن کسی را و بگردن کسی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه قوله صلی اﷲ علیه و سلم، لام سلمه رضی اﷲ عنها ماکان ینبغی لک ان تعنیقها، ای تأخذی بعنقها و تعصریها و تخیبها من عنقه خیبه و روی تعنکیها (من تعنیک و هو المشقه و التعنیف) و لو روی بالفاء لکان وجهاً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درشت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشتی کردن. (آنندراج). نرمی نکردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، سرزنش کردن. (تاج المصادر بیهقی). ملامت نمودن. (زوزنی). سرزنش و ملامت نمودن به درشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عنف و شدت و عتاب کسی را سرزنش کردن. (از اقرب الموارد). سرزنش نمودن. (آنندراج) : با من خطاب وعتاب و تشدید و تعنیف فرماید. (سندبادنامه ص 108)
لغت نامه دهخدا
خوشه برآوردن انگور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باانگور شدن مو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
گران نمودن و در گردن کسی انداختن کاری دشوار که ادایش نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) تعنیت شهود، مشقات و تکالیف سنگین بر شهود تحمیل کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، برخوردن چیزی بر استخوان تازه جوش خورده و بار دیگر شکستن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَعْوْ)
خورانیدن: ما علسوه، ای ما اطعموه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خروش و بانگ کردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ’ع ن و’، واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بندی کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حبس کردن. (از اقرب الموارد) ، طلا کردن به بول. (تاج المصادر بیهقی). طلا نمودن اشتر گرگین را به کمیزسرگین آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، برنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (از ’ع ن ی’) رنجانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رنج و اذیت رسانیدن و غمگین ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، تکلیف کردن چیزی بر کسی که بر وی سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد) ، سرنامه نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقولون عنیت الکتاب تعنیه فیبدلون من احدی النونات یاء. (اقرب الموارد در ذیل تعنین الکتاب) ، نشان کردن کتاب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشاجره و منازعت کردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، عنیه آلودن شتر گرگین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیمار کردن مال را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لیله التعریس، شبی که آن حضرت در آن بخواب رفتند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اللیله التی نام فیها الرسول. (اقرب الموارد) :
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
تعویه. (تاج المصادر بیهقی). در آخر شب فرود آمدن، هذا اکثر بخلاف اعراس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، ستون قرار دادن خانه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عطسه برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به عطسه داشتن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَدْهْ)
مبالغۀ عبوس. (زوزنی). ترشرویی کردن، شدد للمبالغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ترشروئی کردن و درکشیدن لبها را. (از اقرب الموارد). درهم کشیدن ابروان و روی ترش کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیس مرد، تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی، پس ماندن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شوخگن گردانیدن. (زوزنی). بچرک آلودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد). ریمناک گردانیدن جامۀ کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری کردن که آبرو و اخلاق را زشت کند. (المنجد) ، زشت ساختن سوء خلق، کسی را. یقال: دنسه سوء خلقه، ای عابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَوْ وُهْ)
خوابانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قْوْ)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مصر باستان در میان مصب نیل که مقر پادشاهان ’هیکسس’ و منشاء بیست ویکمین سلالۀ سلطنتی مصر بود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مخلوطی از پشکل شتر و کمیز آن که بدان شتران گرگین را طلا میکنند و عنیه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
رسیده گردیدن همه رطب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جنس به جنس فراهم آوردن. (منتهی الارب) ، با چیزی مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همجنس و مشابه قرار دادن. (فرهنگ نظام). مانند شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانند بودن. (آنندراج) ، (اصطلاح ریاضی) در اصطلاح حساب، متحد کردن مخرجهای کسور مختلف الصوره و مختلف المخرج را. (ناظم الاطباء). اما تجنیس نزدمحاسبان قرار دادن کسور است از جنس کسر معین. و این عمل را بسط نیز نامند. و عدد حاصل از تجنیس را مجنس و مبسوط نام نهند. مثلاً خواستیم عدد 2 و 23 را تجنیس کنیم. پس از انجام دادن عمل حاصل هشت ثلث بدست آید، پس هشت سوم را مجنس و مبسوط نام گذاریم. و طریقۀ عمل در کتب حساب معروف میباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 252). این آن است که درست و شکسته واری از مخرجی آنگاه آن درستها را به مخرج ضرب کنی و آنچ گرد آید بر کسر بفزایی تا جمله از یکی جنس گردند. (التفهیم). هر گاه عدد جزو صحیح یک عدد کسری را درجزو کسری آن داخل نمایند این عمل را تجنیس نامند. قاعده برای تجنیس عدد کسری آنست که قسمت صحیح آنرا درمخرج ضرب کرده حاصل را با صورت کسر جمع میکنیم و عدد حاصل را صورت قرار داده همان مخرج سابق را زیر آن مینویسیم. مثال: میخواهیم عدد کسری 627 را تجنیس کنیم 6 را در 7 ضرب می کنیم حاصل میشود 42 سپس این 42 را با دو جمع کرده صورت قرار میدهیم و مخرج همان مخرج سابق است، پس: 447 =627. رجوع به حساب اول صفاری - قربانی ص 66 شود، (اصطلاح علم بدیع) در اصطلاح اهل بلاغت، آوردن دو کلمه متفق اللفظ و مختلف المعنی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح علم بدیع، مشابهت دو لفظ است در تلفظ با مغایرت در معنی، مثل خوار (ذلیل) و خوار (خورنده) و این صنعت لفظیه جناس هم نامیده میشود. (فرهنگ نظام). در اصطلاح، آوردن دو لفظ است یا زیاده که در صورت متجانس باشند و در معنی متباین و این صنعت بر چند نوع است. (آنندراج). الفاظ بیکدیگر مانند استعمال کردن است و آن چندنوع باشد: تام و ناقص و زاید و مرکب و مزدوج و مطرف و تجنیس خط و همه پسندیده و مستحسن باشد در نظم و نثر و رونق سخن بیفزاید و آنرا دلیل فصاحت و گواه اقتدار شمارند بر تنسیق سخن ولکن بشرط آنکه بسیار نگرددو بر هم افتاده نباشد و در بیتی دو لفظ یا چهار لفظبیش نیاید بتقسیمی مستوی. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1314 هجری شمسی چ مدرس رضوی ص 251). این صنعت چنان باشد که کلماتی باشند مانند یکدیگر به گفتن یا نبشتن، در نثر یا در نظم و این هفت قسم است: تجنیس تام، تجنیس ناقص، تجنیس زاید، تجنیس مرکب، تجنیس مکرر، تجنیس مطرف، تجنیس خط. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط). رجوع به انواع تجنیس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
چرکین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیس
تصویر تبنیس
تاخیر کردن او، پس ماندن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
همجنسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انس دادن خو گرداندن خوگر کردن، دیدن چیزی به چشم خوردن خوگر کردن دمساز کردن انس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیه
تصویر تعنیه
نامردی، عنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
درشتی کردن، ملامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیم
تصویر تعنیم
خضاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبیس
تصویر تعبیس
ترشروئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
((تَ))
درشتی کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
((تَ))
از جنس هم قرار دادن، با چیزی مانند شدن، در ریاضی عدد صحیح را هم جنس عدد کسری کردن، در علم بدیع از صنایع لفظی است و در آن کوشش می شود الفاظی در کلام آورده شود که دارای صورت یکسان و معنای متفاوت باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
((تَ))
شوخگین کردن، به چرک آلودن، ریمناک کردن، شوخگینی، چرکینی، جمع تدنیسات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأنیس
تصویر تأنیس
((تَ))
دمساز کردن، انس دادن
فرهنگ فارسی معین
الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد