جدول جو
جدول جو

معنی تطفیر - جستجوی لغت در جدول جو

تطفیر(اِءْ تِ)
کفک برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن اسب از نهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطایر
تصویر تطایر
پراکنده شدن، دراز شدن، فراگرفتن ابر در همۀ آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعفیر
تصویر تعفیر
گوشت را در آفتاب بر روی ریگ خشک کردن، به خاک مالیدن، خاک آلوده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطییر
تصویر تطییر
پرانیدن، پرواز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفیر
تصویر توفیر
صرفه جویی، تفاوت، افزونی، زیادتی، افزایش، زیاد کردن، افزودن، زیاد کردن مال، سود، فایده، حق کسی را تمام وکمال دادن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطهیر
تصویر تطهیر
پاک کردن، پاکیزه کردن، چیزی را با آب شستن و پاکیزه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
کسی را کافر و بی دین خواندن، به کفر و بی دینی نسبت دادن، پوشاندن، کفاره دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
پاک کردن. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). پاک گردانیدن و از همین است تطهیر ختان، ختنه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
کار اوو تو تا گه تطهیر
کار طفل است و آن حجامش
شکرش در دهان نهد و آنگه
ببرد پاره ای ز اندامش.
خاقانی.
و رجوع به تطهیر کردن شود، شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غسل دادن چیزی به آب. (از اقرب الموارد). پاک کردن از معصیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- تطهیر سرائر، عبارت است از لب ّ لباب و غایت علم سلوک. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- تطهیر قلب، راه ندادن خیالات فاسد در دل. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بپرانیدن. (زوزنی). پرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی را، باردار کردن گشن همه مادیان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوشبوی کردن جامه را به ظفار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیروزی دادن و پیروزمند ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیروز گردانیدن خداوند کسی را بر دشمن وی. (از اقرب الموارد) ، ظفرک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا کردن کسی را به پیروزی. (از اقرب الموارد) ، ناخن فروبردن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروبردن ناخن در روی کسی. فروکردن ناخن در سیب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، بقدر ناخن برآمدن عرفج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را چندان که به انگشت کنده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مالیدن پوست را تا اظفار آن تابان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مالیدن و نرم و تابان کردن پوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آمیختن گوسپندان سیاه را با گوسپندان سپید سرخی مایل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک آلوده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی). در خاک غلطانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لمن اذل قد عفر و ارغم. (اقرب الموارد) ، در زیر خاک دفن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن گاهگاه، وحشی ماده شیر را از بچه به ارادۀفطام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان بگل آلوده کردن زن بجهت فطام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پستان بگل آلودن زن به جهت فطام تا کودک از آن بیزار شود. (از اقرب الموارد) ، خشک کردن گوشت را به آفتاب بر ریگ تفسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپید کردن و فی الحدیث: ان امراه شکت الیه ان ما لها لایزکو، فقال ما الوانها فقالت سود، فقال عفری، ای استبدلی اغناماً بیضاً فان البرکه فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
شوهر زلیخا که وزیر یا عزیز ’رییان’ از عمالقۀ مصر بود. وی در میان مردم به لقب جبار شهرت داشت. او همان کسی است که حضرت یوسف را بسبب زیبایی خریداری کرد و بندۀ خود ساخت و همه کارهای خویش را به وی واگذاشت و آنگاه بدنبال افترای زلیخا او را زندانی کرد. وی را فوطیغار نیز گویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی). و صاحب قاموس الاعلام در ذیل اطفین آرد: نام وزیر ریان از سلاطین عمالقه که معاصر حضرت یوسف بود و به عزیز مصر شهرت داشت و زلیخای معروف زوجه او بود. و صاحب قاموس کتاب مقدس در ذیل فوطیفار آرد: رئیس خواجه سرایان فرعون. و او همان است که یوسف را خریداری کرد. (سفر پیدایش 37:36 و 39:1). و رجوع به پوتیفار شود. این نام در کشف الاسرار اظفیر و بقولی قطفیر و در تفسیر ابوالفتوح رازی اطفربن رحیب و بقولی قطفر ملقب به عزیز آمده است. و صورت اظفیر ظاهراً درست نیست. رجوع به کشف الاسرار ج 5 ص 34 و 35 و تفسیر ابوالفتوح چ علمی ج 5 ص 474 شود، اطلاق بنخله، گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (آنندراج). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاطباء). تلقیح کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، اطلاق قوم، رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان. (از منتهی الارب). بی مهار گشتن شتران. (آنندراج). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان. (ناظم الاطباء). اطلاق قوم، رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان. (از اقرب الموارد) ، رها شدن شتران ایشان در طلب آب. (از متن اللغه)، دست گشادن. (کشاف اصطلاحات الفنون از صراح). گشادن دست بنیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطلاق دست کسی بخیر، گشادن آن بنیکی. (از اقرب الموارد)، گشاده شدن. (تاج المصادر بیهقی)، طلاق دادن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها کردن زن از بند. (زوزنی). اطلاق همسر، طلاق دادن وی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تطلیق. (متن اللغه)، اطلاق مواشی، بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه. (از اقرب الموارد). بچرا گذاشتن و رها کردن، اطلاق ناقه، راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب زادن، اطلاق دارو به معده، رساندن آن به شکم. (از متن اللغه)، اطلاق گوینده در سخن، تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن. (از اقرب الموارد). اطلاق گفتار، رها کردن آن بی قید و شرط. (از متن اللغه). بی قید و شرط گذاشتن کلام. (یادداشت مؤلف). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیۀ تفسیر بیضاوی در تفسیر آیۀ صم بکم عمی (/2 18 و 171) الاّیه... گفته که: اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، در تداول فارسی، روان کردن. (غیاث). روانگی. (ناظم الاطباء). روان کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، مأخوذ از تازی در پارسی، عموم. مثال: نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بدند. (فرهنگ نظام).
- براطلاق، مطلقاً. بطور عموم و بطور کلی. علی الاطلاق.
- به اطلاق، مطلقاً. عموماً:
این به افعال همچو تنینی است
وآن به اطلاق سخت شیطانیست.
مسعودسعد.
- حکیم علی الاطلاق، خدای تعالی.
- علی الاطلاق، بطور مطلق. بطور شمول و شامل بودگی. (ناظم الاطباء). بی قید و بی شرط.
، شکم راندن. (آنندراج) (غیاث). تخلیۀ شکم و اسهال. (ناظم الاطباء). مقابل قبض. راندن. براندن، چنانکه مسهل شکم را. (یادداشت مؤلف). رونش. شکم روش. گشادن. (غیاث). بگشادن. برگشادن. مقابل قبض:
از هلیله زفت شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
، رها کردن بندی را از بند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بند رها کردن. (آنندراج). اطلاق اسیر، آزاد کردن وی. (از اقرب الموارد). رها کردن بندی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. (غیاث). رهایی و آزادی. آزاد کردن. یله کردن. سر دادن. ول کردن. آزادکردگی. خلاصی از قید و بند. بازکردگی. نجات. (ناظم الاطباء) :
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که در این حبس ز احسان تو صد برگ و نواست.
مسعودسعد.
دست او در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد و رو سوی غزو کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364 چاپی). سلطان اطلاق او التماس کرد. (جهانگشای جوینی).
گر نشد غره بدین صندوق ها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.
مولوی.
ذکر اطلاق و رهانیدن از ضمان اهل قم را. (تاریخ قم ص 149)، بمجاز، خرج کردن. پرداختن: چون گورخان را خزانه ها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود. (جهانگشای جوینی).
- حق اطلاق، در تداول خراج گزاری قدیم، پولی بوده که برای رهایی از ضمان خراج پس از پرداخت آن می گرفته اند و آن بهر هزار دینار دو دینار بوده است. رجوع به تاریخ قم ص 149، و اطلاق نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
نوردیدن و فروهشتن پرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوردیدن و درنوشتن چیزی. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
در گذاشتن از گناه، نسبت کافر بودن به کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیر
تصویر تخفیر
شرمسار کردن، بدرهه رفتن، نگهبان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیر
تصویر تشفیر
کاهش دارایی از دست رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظفیر
تصویر تظفیر
پیروزاندن پیروزمند گرداندن، پیروزی دادن، ناخنک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکاندن پاک گرداندن، شست و شوی پاک کردن پاکیزه ساختن شستن، پاکی طهارت، جمع تطهیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیه
تصویر تطفیه
کشتن آتش فرو نشاندن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیل
تصویر تطفیل
انگل پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیح
تصویر تطفیح
لبریزاندن لبریز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطیر
تصویر تفطیر
افطاری دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطایر
تصویر تطایر
پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیر
تصویر تسفیر
راهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن، سوت کشیدن سافوت زدن (سوت سافوت صفیر)، زرد گرداندن رنگ زرد زدن زرد اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک آلودن، به خاک سپردن، در خاک غلتاندن، بر زمین زدن، پستان آلودن تا کودک از شیر خواری باز ایستد، سپید گرایی، بخاک مالیدنخاک آلود کردن در خاک مالیدن، خاک مالی، جمع تعفیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیر
تصویر تنفیر
به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
فرور دگرگونی، افزودن بسیار کردن، گرد آوردن دارایی دارا شدن، هده دادن (هده هوده حق)، پس انداز زیاد کردن اضافه کردن افزودن، حق کسی را تمام دادن، اندوختن مال کسب کردن گرد کردن، بسیار شدن، تفاوت، آنچه در اجاره از آن فایده بردارند، جمع توفیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطایر
تصویر تطایر
((تَ یُ))
پریدن، پراکنده شدن، پرش، پراکندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطهیر
تصویر تطهیر
((تَ))
پاک کردن، پاکیزه ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعفیر
تصویر تعفیر
((تَ))
به خاک مالیدن، خاک آلود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفیر
تصویر توفیر
زیاد کردن، حق کسی را تمام دادن، فرق داشتن، تفاوت، اندوختن مال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
((تَ))
پوشاندن، کفاره دادن، کسی را کافر و بی دین خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطهیر
تصویر تطهیر
برشنوم
فرهنگ واژه فارسی سره