جدول جو
جدول جو

معنی تصلف - جستجوی لغت در جدول جو

تصلف
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، لاف زدن
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
فرهنگ فارسی عمید
تصلف
(تِ)
لاف زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاف زنی نمودن و چاپلوسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تملق. (اقرب الموارد) : آفت عقل تصلف است... و آفت دل ضعیف، آواز قوی. (کلیله و دمنه). و ممکن است که این سخن در لباس تصلف بخاطر گذرد. (کلیله و دمنه).
مرد صوفی تصلفی بنمود
خود تصوف تکلفی بنمود.
سنائی.
از تکلف و تصلف تجنب نمایی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ملول شدن شتر از علف شیرین و میل نمودن بسوی شوره گیاه، در زمین درشت افتادن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصلف
لاف زدن
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصلف
((تَ صَ لُّ))
لاف زدن، تملّق گفتن
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
فرهنگ فارسی معین
تصلف
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، گزاف گفتن، لاف زدن، لافیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکلف
تصویر تکلف
رنج و سختی بر خود نهادن، به خود رنج دادن، تظاهر کرن به امری، کاری به مشقت و خلاف عادت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصلف
تصویر متصلف
ویژگی آنکه حرف های گزاف می زند، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصرف
تصویر تصرف
دست به کاری زدن، به کاری دست یازیدن، به دست آوردن، چیزی را مالک شدن، در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن
تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالف
تصویر تالف
الفت یافتن، دوست شدن، دمساز شدن، دلجویی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَلْ لِ)
رجل متصلف، مرد لافی. (منتهی الارب). چاپلوسی کننده و لاف زنی نماینده. (آنندراج). تملق کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصاف
تصویر تصاف
چند رستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدف
تصویر تصدف
رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحف
تصویر تصحف
کلمه ای که طور دیگر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوف
تصویر تصوف
به مذهب صوفیه در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلف
تصویر تغلف
نیام یابی (نیام غلاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلف
تصویر تکلف
رنج چیزی را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالف
تصویر تالف
دل بدست آوردن، دوست شدن تلف شونده، تباه، نابود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف
تصویر تصرف
دست بکاری زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
سختی کردن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلع
تصویر تصلع
برآیش خور، دمیدن از زیر ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلف
تصویر تزلف
پیش در آمدن، پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلف
تصویر تدلف
نزدیک شدن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلف
تصویر تسلف
وام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصلف
تصویر متصلف
چاپلوس چاپلوسی کننده چاپلوس جمع متصلفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تألف
تصویر تألف
((تَ أَ لُّ))
دوست شدن، الفت یافتن، دمساز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصوف
تصویر تصوف
((تَ صَ وُّ))
صوفی شدن، به عرفان پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
((تَ خَ لُّ))
خلاف کردن، خلاف وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصلف
تصویر متصلف
((مُ تَ صَ لِّ))
چاپلوسی کننده، چاپلوس، جمع متصلفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
((تَ صَ لُّ))
سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سرپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکلف
تصویر تکلف
آلایش
فرهنگ واژه فارسی سره
لاف زن، گزافه گو، خودستا، چاپلوس، چرب زبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد