جدول جو
جدول جو

معنی تشکیه - جستجوی لغت در جدول جو

تشکیه
(اِ)
شکوه ساختن زن تا دوغ زند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکوه ساختن برای دوغ زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذکیه
تصویر تذکیه
گلوی حیوان حلال گوشت را بریدن، افروختن و تیز کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
در شک وگمان انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
چیزی را شکل و صورت دادن، درست کردن، ساختن، سازمان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن، شبیه کردن،
در علوم ادبی مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی به وسیلۀ ادات تشبیه، تشبیه دارای چهار رکن است، مشبه، مشبهٌ به، وجه شبه و ادات تشبیه
تشبیه بالکنایه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌ به را وصف کنند و مشبه را به طریق کنایه بیان کنند، برای مثال بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو / ز گنج خانۀ دل می کشم به مخزن چشم (حافظ - ۶۷۸)
تشبیه تسویه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن دو یا چند مشبه را به یک مشبهٌ به تشبیه کنند مثلاً روزگار خود و چشم معشوق را در سیاهی به شب تشبیه کند، برای مثال چو شام آنکه سیه کرد چشم یار مرا / چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا
تشبیه تفضیل: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند و سپس از گفتۀ خود رویگردان شود و بگوید ممدوح من از آنچه که او را به آن تشبیه کرده ام بهتر و بالاتر است. به بیان دیگر، مشبه را بر مشبهٌ به برتری بدهد یا کلماتی که دلالت بر ترجیح مشبه کند بیاورد، برای مثال در سرو رسیده است ولیکن به حقیقت / از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن (سعدی۲ - ۵۲۷)
تشبیه مشروط: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد
تشبیه مضمر: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را به چیز دیگر بدون آشکار کردن و به طور پنهانی مانند کنند تا چنان به نظر آید که شاعر غیر از تشبیه قصدی دارد اما پس از دقت معلوم شود که قصدش تشبیه است، برای مثال تا به دو ابروی تو دست نیابد کسی / پیش دو شمشیر من سینه سپر کرده ام
تشبیه مطلق: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را بدون قید و شرط به چیزی دیگر تشبیه کنند، برای مثال ای ماه کمان شهریاری گویی / یا ابروی آن طرفه نگاری گویی ی نعلی زده از زرّ عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی (امیرمعزی - ۷۰۸)
تشبیه مقید: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد، تشبیه مشروط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
پاکیزه کردن، بی آلایش کردن، زکات دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
زشت کردن روی، به کسی چشم بد رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
صورت کردن آنرا، تصویر چیزی، صورت دادن گماناندن در گمان انداختن -1 در شک انداختندر گمان افکندن، شک آوردن، شک شبهه، جمع تشکیکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیر
تصویر تشکیر
سپاس داری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیه
تصویر تشفیه
سودمند شدن، افزونیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
زکات مال دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
ستایش گویان بگریستن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تاشه بخشیدن، بر پا کردن شکل و صورت دادن بچیزی درست کردن بپا کردن برپای کردن ساختن،جمع تشکیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
چشم بد رسانیدن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
مانند کردن، یکسانی و مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
افروختن (آتش را)، ذبح کردن بسمل کردن، افروزش، ذبح. تیز کردن آتش، برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
((تَ یِ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
((تَ))
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن
فرهنگ فارسی معین
((~. چِ))
زیرانداز کوچک معمولاً چهارگوش از یک ماده نرم و دارای پوشش که بر روی آن می نشینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
((تَ))
در شک انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
((تَ))
شکل دادن به چیزی، سازمان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
((تَ))
زشت کردن روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
خودسازی، پاکسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
مانند سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
Formation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
формирование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
Bildung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
формування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
形成
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
formación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی